بارى، تلاش در جهت معقول ساختن باورهاى دينى و هم داستان كردن ايمان و خِرَد، علاوه بر مواجهه با جريان هاى مخالف الحادى، با يك واكنش جدّى در درون جامعه دينى رو به رو بوده است. در تاريخ اديان الهى، هماره متألهانى بوده اند كه خردورزى درباره مقولات دينى ـ به ويژه مسائل مربوط به خداوند ـ را نكوهش كرده و حتى گروهى به ممنوعيت آن فتوا داده اند. فى المثل خرد ستيزى حاد اشاعره و گرايش شديد آنان به ترويج ظواهر متون دينى بر يافته هاى عقل بشرى، بر كسى پوشيده نيست. در ميان مسيحيان نيز متكلمانى بوده اند كه با جداسازى متعلق ايمان و عقل، مى انديشيده اند كه وحى آمده است تا جاى گزين همه معارف بشرى، حتى فلسفه و ما بعد الطبيعه، گردد. در نظر متكلمانى چون ترتوليانوس و قديس برناركبير، تعارض ميان مسيحيت و فلسفه، حل ناشدنى است. به هر تقدير، واكنش اخير و معارضه آن با مدافعان الهيات فلسفى، منشأ طرح مسائل مهمى هم چون رابطه عقل و وحى ، يا ايمان و خرد شده است; مسائلى كه به رغم قيل و قال هاى فراوان، هنوز تأملات و تحقيق بيشترى را طلب مى كند. به نظر مى رسد اساسى ترين گام در اين عرصه، آن باشد كه به دور از هر گونه يك سو نگرى، افراط و زياده روى، به بازشناسى دقيق ماهيّت ايمان دينى و خردورزى فلسفى و قلمرو هريك همّت گماريم.