البته ارسطو دليلى بر حصر علل در اين چهار نوع ندارد، و ظاهراً بناى اين تقسيم بر استقرا و مشاهده باشد، نه تحليل عقلى.(34) نظريه علّت هاى چهارگانه ارسطو از طريق ترجمه آثارش به عالم اسلام منتقل شد. حكماى اسلامى، به خصوص ابن سينا، مباحث دقيقى درباره آنها طرح كردند، مثلا از رابطه اين علّت ها با يكديگر سخن گفتند و اين كه علّت غايى خود علّت مستقلى نيست و در ضمن علّت فاعلى در وجود معلول نقش آفرينى مى كند، و به اصطلاح حكما شريك علّت فاعلى و متمّم فاعليت فاعل است. و يا اين بحث كه مبدأ اوّل (خداوند) چه نوع علّتى است، آيا علت فاعلى است يا علت صورى يا علت غايى و يا مادى. ابن سينا نشان مى دهد كه مبدأ اول، علّت فاعلى است و مباحثى چون تفكيك علل وجود از علل ماهيّت و به تبع آن، انكار علّت مادى و صورى در عالم مجردات، نيز از ابتكارات ابن سيناست. آثار و انظار حكماى اسلامى از طريق ترجمه به مغرب زمين وارد شد و شديداً مطمح نظر قرار گرفت. حتى مى توان گفت غرب، فلسفه ارسطوئى را نخست به روايت شارحان اسلامى چون ابن سينا و ابن رشد، دريافت. در طول قرون وسطا، انديشه ارسطو و به خصوص علل چهارگانه بر اذهان اروپاييان سيطره داشت و اينان نه فقط در تحليل هاى فلسفى از آن مدد مى گرفتند، بلكه حتى در تحليل حوادث طبيعى هم بدان چشم داشتند. با آغاز دوره رنسانس و ترجيح علم بر فلسفه، به مرور توجه به علّت غايى و مادى كم رنگ شده، تبيين علمى به تبيين فاعلى منحصر مى شود.(35) علم در جست و جوى مبدأ پيدايش يك حادثه است، نه غرض و هدف از پيدايش آن; كه البته اصل اعتقاد به آن - هدف مندى آفريدگان - به مرور مورد انكار عالمان قرار گرفت. سيطره اصل عليت در دوران بالندگى علم محفوظ ماند، ليكن برخى از انواع علّت از سر زبان ها افتاد. هم در دوران باستان و هم در قرون وسطا كسانى بودند كه در اصل عليت مناقشه داشتند، اما نخستين ترديدهاى جدى در استوارى اين اصل از سوى مكتب فكرى ـ كلامى اشاعره در فضاى جهان اسلام گسترش يافت. اشاعره و مهم ترين آنان، غزالى از سر ارادت به ساحت ربوبى بر آن شدند كه مقام قدرت الهى را چنان دست نيافتنى و بلند تصوير كنند كه بدون علّت خاص مى تواند معلولى را بيافريند و يا با فرض وجود علّت، معلول را به عرصه هستى راه ندهد.