تازه وارد تلويزيون شده بودم و با اتوبوس از قم به تهران مىآمدم و برمى گشتم. روزى بعداز ضبط برنامه، با اتوبوس به سمت قم در حركت بودم. نزديك بهشت زهرا كه رسيديم خواستم بگويم: براى شادى ارواح شهدا صلوات، ديدم در شاءن من نيست و من حجة الاسلام و...به خودم گفتم: بى انصاف! تو خودت و تلويزيونت از شهدا است، تكبّر نكن. بلند شدم و باز نشستم، مسافران گفتند: آقا چته صندليت ميخ داره گفتم: نه. خودم گير دارم!بالاخره از بهشت زهرا گذشته بوديم كه بلند شدم و گفتم: صلوات ختم كنيد. آنجا بود كه فهميدم كه علم و شخصيّت سبب تكبّر من شده است.