پيرمردى بود هشتاد ساله و زشت، بينى بزرگ با لب هاى برگشته، با اين احوال در سن پيرى ازدواج كرد، از عروس پرسيدند راضى هستى گفت: خيلى، هم من به او احترام مىگذارم هم او به من، گفتند: چطور؟ گفت: من به او احترام مىگذارم چون احترام بزرگتر واجب است، او به من احترام مىگذارد چون من از او زيباترم!!