بى سواد حكيم
يكى از دوستان روحانى مىگفت: با اتوبوس در حال مسافرت بودم، افكار گوناگون به من هجوم آورده بود، با حالتى خاص اين شعر را زمزمه كردم:
الهى جسم و جانم خسته گشته
دَرِ رحمت به رويم بسته گشته
دَرِ رحمت به رويم بسته گشته
دَرِ رحمت به رويم بسته گشته