روزى از دوست مهندسم پرسيدم: براى قيامتت چه مىكنى چيزى گفت كه به حال او غبطه خوردم او گفت: هر پانزده روز يكمرتبه ماشينى كرايه مىكنم و بچّه هاى يتيم را به پاركِ بازى مىبرم و برايشان بستنى مىخرم و پس از تفريحى چند ساعته برمى گرديم، من اين كار را به حساب قيامتم گذاشته ام.