خدا رحمت كند شهيد مطهرى را. چون مرا مىشناخت و برنامه هاى مرا ديده بود، مرا به تلويزيون فرستاد. به سراغ رئيس وقت صدا و سيما رفتم. ايشان گفت: تلويزيون جاى آخوند نيست، اينجا بازى نيست مسئله هنر است.گفتم: احتمال نمى دهى كه من معلّم هنرمندى باشم دستور داد مرا به اتاقى بردند كه عدّه اى از هنرمندان نشسته بودند. گفتند: حرف حساب تو چيستگفتم: من يك معلّم هستم و مىخواهم درس بدهم، از اين لحظه تا دو ساعت مىتوانم با حرف حق شما را چنان بخندانم كه نتوانيد لب هاى خود را جمع كنيد.ساعت گذاشتند و من برنامه بسيار شادى را اجرا كردم و بالاخره ورود من به تلويزيون مورد قبول آنان واقع شد.