روزى كه به تلويزيون رفتم - خاطرات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاطرات - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روزى كه به تلويزيون رفتم

خدا رحمت كند شهيد مطهرى را. چون مرا مىشناخت و برنامه هاى مرا ديده بود، مرا به تلويزيون فرستاد. به سراغ رئيس وقت صدا و سيما رفتم. ايشان گفت: تلويزيون جاى آخوند نيست، اينجا بازى نيست مسئله هنر است.

گفتم: احتمال نمى دهى كه من معلّم هنرمندى باشم دستور داد مرا به اتاقى بردند كه عدّه اى از هنرمندان نشسته بودند. گفتند: حرف حساب تو چيست

گفتم: من يك معلّم هستم و مىخواهم درس بدهم، از اين لحظه تا دو ساعت مىتوانم با حرف حق شما را چنان بخندانم كه نتوانيد لب هاى خود را جمع كنيد.

ساعت گذاشتند و من برنامه بسيار شادى را اجرا كردم و بالاخره ورود من به تلويزيون مورد قبول آنان واقع شد.

/ 266