ايام نوروزى خدا توفيق داد در جبهه بودم، خاطره زيبائى را درباره پدر دو شهيد شنيدم كه مىگفتند: وقتى پسر دوّمش را در قبر گذاشته اند، شهيد خنديده است.تلفن كرده و به ملاقات او رفتيم او مىگفت: كه پسرم چهار سال در جبهه بود تا اينكه در عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد، دوستانش از زمان شهادت تا سردخانه و قبل از دفن عكس هايى از او گرفته بودند (و او عكس ها را به ما نشان داد) و ادامه داد: وقتى شهيد را در قبر گذاشتيم، ديديم مىخندد اين هم عكسش!مدّتى گذشت، وصيت نامه او را پيدا كرديم، نوشته بود، آرزو دارم وقتى مرا در قبر گذاشتند بخندم!