در يكى از شهرها در ايام انتخابات خربزه فروشى با بلندگوى خود براى يكى از نامزدهاى مجلس تبليغ مىكرد. گفتند: تو برو خربزه ات را بفروش، چكارت به اين كارها. گفت: اگر من ماشينم را هم بفروشم بايد او به مجلس برود! گفتند: آيا ايشان از اقوام شماست و يا وعده اى به شما داده است گفت: هيچكدام، فرزندم به جبهه رفت و مجروح شد و الا ن در خانه بسترى است و اين نامزد مجلس، معلّمى است كه هفته اى دو روز به عيادت فرزندم مىآيد و درسهاى عقب افتاده اش را جبران مىكند.