بدان خوف پسنديده است و بسا گمان رود كه آنچه پسنديده است هر چه قويتر و بيشتر باشد پسنديدهتر است ليكن اين گمانى غلط است، چه خوف تازيانه خداوند است كه به وسيله آن بندگانش را به سوى مواظبت بر علم و عمل مىكشاند تا از طريق آنها به درجات قرب او نايل شوند. براى ستوران شايستهتر آن است كه از تازيانه خالى نباشند و وضع كودكان نيز چنين است، ليكن اين امر گوياى آن نيست كه زياد زدن آنها پسنديده است. از اين رو خوف از حيث قصور و افراط و اعتدال مراتبى دارد و آنچه پسنديده است اعتدال و حدّ ميانه آن است.امّا خوف قاصر به منزله نرمدلى و رقّتى است كه در زن وجود دارد. وى هنگامى كه آيهاى از قرآن را مىشنود چيزهايى از دل او مىگذرد كه او را به گريه وا مىدارد و اشك او سرازير مىشود. به همين گونه است هنگامى كه چيز هولناكى را مشاهده مىكند و چون سبب از برابر حسّ او غايب شود دل او به حال غفلت خود باز مىگردد، و اين خوفى نارسا و كم فايده و مانند تركه باريكى است كه با آن چهار پاى نيرومندى را بزنند و او را نيك به درد نياورد و به سوى مقصد نراند و براى اصلاح و تربيت آن شايسته نباشد. خوفى كه در همه مردم وجود دارد از همين قبيل است جز خوف عارفان و عالمان و مقصود من از عالمان كسانى نيستند كه به رسوم علما رفتار مىكنند و نام عالم بر خود مىنهند، چه اينان از همه مردم از خوف دورتر و بيگانهترند بلكه مقصودم عالمانى ربّانى است كه به آيات و افعال الهى عالم باشند و اينان اكنون ناياب هستند.امّا خوف مفرط آن است كه قوّت گيرد و از حدّ اعتدال بگذرد و به يأس و نوميدى برسد. اين خوف نيز مذموم و نكوهيده است، چه انسان را از عمل باز مىدارد. هدف از خوف همان است كه در تازيانه هدف است و آن وادار كردن بر كار و عمل مىباشد. اگر اين هدف در نظر نباشد خوف كمالى نخواهد بود، بلكه در حقيقت نقصان است، چه منشأ آن نادانى و ناتوانى است. امّا نادانى، براى اين كه سرانجام كار خود را نمىداند و اگر بداند ترسان نخواهد بود، زيرا هر چه از آن ترس و بيم است مورد ترديد است. امّا ناتوانى براى آن كه او در معرض چيزى است كه از آن در حذر است و به دفع آن قادر