پيش از اين گفتيم كه مقام توكّل از علم و حال و عمل تشكيل مىشود، و علم را ذكر كرديم. امّا حال به طور تحقيق توكّل تعبيرى از آن است، و علم اصل و عمل ثمره آن مىباشد. پژوهشگران در تعريف توكّل بسيار سخن گفتهاند و عبارات آنها مختلف است، چه هر كدام از مقام نفس خويش سخن گفته و از حدّ آن خبر داده چنان كه عادت صوفيان است، و در نقل آنها و آوردن سخنهاى بسيار سودى نيست. و ما بايد خود از آن پرده برداريم.از اين رو مىگوييم توكّل مشتق از وكالت است، چنان كه گفته مىشود: وكّل أمره الى فلان يعنى امر خود را به فلان واگذاشت و به او اعتماد كرد. به كسى كه امر به او واگذار شده وكيل گفته مىشود، و واگذار كننده را متّكل يا متوكّل بر او مىخوانند، و اين زمانى است كه نفس واگذار كننده به او آرامش يابد و به او اعتماد كند و او را به كوتاهى در امر متّهم نسازد و معتقد به عجز و قصورى در او نباشد.بنابر اين توكّل عبارت از اعتماد قلبى بر وكيل بتنهايى است، و ما در اين مورد وكيل در دعاوى را به طور مثال ذكر مىكنيم و مىگوييم: اگر عليه كسى به تزوير ادّعاى باطلى اقامه شود و او بخواهد براى رفع اين دعوا كسى را وكيل كند كه پرده از روى اين تزوير بردارد زمانى متوكّل بر او مىشود و دلش به او اعتماد مىكند و نفسش به او آرامش مىيابد كه معتقد باشد در اين وكيل چهار خصلت موجود است: منتهاى هدايت، منتهاى قدرت، منتهاى فصاحت، منتهاى شفقت.
هدايت
به سبب آن موارد تزوير را بشناسد تا از ترفندها و حيله گريهاى مدّعى چيزى بر او پوشيده نماند.
قدرت و قوّت
براى آن كه بر تصريح حقّ دلير باشد، و فريبكارى و سهل انگارى نكند، و نترسد و شرم نكند، زيرا بسا به موارد تزوير دشمن آگاه شود ليكن ترس و شرم يا انگيزههاى ديگرى كه موجب سستى دل از بيان آن است مانع او شود.
فصاحت
منشأ آن نيز قدرت است، جز اين كه آن در زبان است تا بتواند همه آنچه را دل بر آن دليرى دارد اظهار و به آنها اشاره كند. چه هر دانايى كه موارد تزوير را بداند