آيه: 22 لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ
ترجمه:
اگر در آسمان ها و زمين خداياني جز اللّه بود، هر آينه آن دو فاسد مي شدند، پس منزّه است خداوند پروردگار عرش ، از آنچه (ناآگاهان ) توصيف مي كنند.نکته ها
اگر به كتابي كه نويسنده ي آن چند نفر باشند نگاهي دقيق بيندازيم ، بخوبي خواهيم ديد كه جملات ، سياق و محتواي هر قسمت از كتاب با بخش ديگر آن متفاوت است و بديهي است كه هر چه كتاب ، بزرگتر و مفصل تر باشد، اين اختلاف ، بيشتر و بارزتر خواهد بود، زيرا بر فرض كه در نوشتن يك جمله ، يك سطر و يا يك صفحه ، هماهنگي تصادفي پيدا شود ولي در كتاب بزرگ هستي ، اين هماهنگي و نظم بدون پروردگاري يكتا محال است .سؤال : اگر خدايي يكتا در مصدر امور است ،پس تضادهاي موجود براي چيست ? پاسخ : اگر بشود نام آنها را تضادّ گذاشت ، بايد گفت از نوع تضادّ دو لبه ي قيچي و يا دو كفّه ي ترازوست كه تحت يك تدبير و براي انجام يك هدف صورت مي پذيرد و يا مثل حركت متضادّ دو دست يك انسان براي فشار دادن پارچه اي است كه مي خواهد آب آن را بگيرد مي باشد.هشام بن حكم از امام صادق (ع) پرسيد: دليل يكتايي خداوند چيست ? حضرت فرمود: ((اتّصال التّدبير وتمام الصنع كما قال اللّه عزّوجل ّ: (لوكان فيهما...))) پيوستگي و انسجام تدبير جهان وكامل بودن آفرينش ، دليل وحدانيّت اوست . (686) اين آيه در پاسخ كساني است كه براي هر چيز و هر امري ، رب ّ، مدبر و خدايي قائل بودند و لذا فرمود: ((رب ّ العرش )) يعني پروردگار همه هستي ، اللّه است .پيام ها:
1- تعدّد پروردگار، امري محال است . (لوكان ) (كلمه ((لو)) در جايي بكار مي رود كه انجام شدني نباشد.)2- خداي آسمان ها و زمين يكي است . (فيهما) بر خلاف مشركين كه براي هر كدام از آسمان ها و زمين ، ربّي قائل بودند، قرآن پروردگار همه را يكي مي داند. (و هوالّذي في السماء اله و في الارض اله ) (687) 3- تعدّد در مديريّت ، مايه ي از هم پاشيدگي و فساد است . (آلهه لفسدتا)4- به هنگام ذكر سخن باطل ، تنزيه خداوند لازم است . (لوكان فيهما فسبحان اللّه )5- تسبيح خداوند بايد پس از آگاهي و بر اساس استدلال و منطق باشد نه كوركورانه و از روي لقلقه ي زبان . (لوكان فيهما فسبحان اللّه ) (اوّل استدلال شد كه اگر دو مديريّت بود هستي به فساد كشيده مي شد سپس تسبيح خدا آمد. (سبحان اللّه عمّا يصفون ))686-توحيد صدوق ، ص 250
687-زخرف ، 84