بيمارى در بدن امرى حقيقى است ، ولى بيمار دلى استعاره است ؛ زيرا نشان دهنده تباهى و فساد دل است . (752)وى در ارتباط با آيه من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضعفه و له مى نويسد: اين جمله استعاره است ، زيرا استقراض حقيقى در مورد خداى غنى بالذات ، مفهوم ندارد، لكن از آنجا كه اگر كسى به ديگرى مالى بدهد كه او عوض آن را به وى برگرداند، اين را قرض گويند، خداوند نيز كه عوض انفاقهاى بندگان را به طور كامل مى پردازد، آن را اداى قرض ناميده است ؟شريف رضى درباره آيه شريفه و من خفت موازينه فاءولئك الذين خسروا اءنفسهم بما كانوا بآياتنا يظلمون ، (753) مى گويد: ( خسران در مورد جانها، استعاره است ، زيرا متعارف در عرف لغت آن است كه خسران و زيان را در كاهش قيمت كالاها و اموال به كار مى برند نه جانها. اما از آنجا كه خداوند از ميزان و سنجش اعمال و سنگينى و سبكى آنها سخن به ميان آورد (ترشيح و تمكن )؛ خسران در نفوس را بيان كرد، گويى كه نفوس براى آنها به منزله كالايى است كه خود را مالك آن مى دانند. از اين رو خسران در نفوس را بيان كرد و توضيح داد كه آنان جان خويش را در معرض زيانكارى و تباهى و سقوط در آتش قرار داده اند... ) . (754)لازم است يادآورى شود نقل اين موارد ضرورتا به مفهوم تاييد همه اين رهيافتها نيست ، لكن آنچه مهم مى نمايد آن است كه نگاه يك وجهى به تمامى آيات قرآن را به تامل مى گذارد. اين حقيقت نشانگر آن است كه ما ناگزيريم افزون بر نگاه يك بعدى و ظاهرگرا در زبان قرآن ، كه تنها بر تفسير لفظى و لغوى پاى مى فشارد، پذيراى رويكرد ديگرى نيز باشيم كه بر جنبه تاءويلى كلام خدا تمايل مى ورزد. البته اين رويكرد، طيف نسبتا وسيع و متفاوتى را در بر مى گيرد كه برخى پايبند هنجارهاى زبانى اند و گروهى بى تقيد.در اين طيف از سويى عقل گرايان معتزلى را مى نگريم كه در عين پايبندى به اصول زبان شناختى محاوره و وضع و دلالت كلام ، در هر مورد كه مفاد ظاهرى متن دينى را همخوان با مبناى عقلى نبينند، از معناى حقيقى كلام به معناى مجازى عدول مى كنند؛ از اين روى آنها در تمامى آيات مربوط به الهيات و صفات و افعال خدا، كه مفاد ظاهرى آنها دلالت بر صفات جسمانى دارد، چون نفس ، وجه ، يد، فوق ، سمع ، رضا، غضب و مانند آن را، جهت تنزيه ، بر معانى مجازى ، كنايى ، استعارى و تمثيلى تاءويل مى برند.زمخشرى (535 ه) در تفسير آيه موسوم به ( ذر ) (755) مفاد آيه را تمثيلى از وجود شواهد و ادله ربوبيت و وحدانيت خداوند مى داند كه انديشه و بصيرت آدميان را به شهادت فرا مى خواند، نه يك صحنه واقعى و پرسش و پاسخ عينى . و قوله : اءلست بربكم قالوا بلى شهدنا؛ (756) و اين سخن خداوند كه فرمود: ( آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنها گفتند: چرا، هستى ، ما گواهى داديم ، از باب تمثيل و فرض (؟) است ) . مفاد اين سخن آن است كه خداوند براى ايشان دلايل و نشانه هاى ربوبيت و وحدانيت را قرار داد و به وسيله آن نشانه ها، عقل و بينش آنان را به گواهى خواند كه منشاء بازشناسى گمراهى از هدايت است ، آن سان كه گويى آنان را بر خودشان شاهد گرفت و به ايشان گفت : آيا من پروردگار شما نيستم ؟ و گويى آنان پاسخ دادند و گفتند: آرى تو پروردگار ما هستى ، بر خويش شهادت داديم و بر يگانگى تو اقرار نموديم و باب تمثيل در كلام خداوند متعال و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در كلام عرب گسترده است و فراوان در كار مى آيد.اين دانشمند آيات ديگرى از قرآن را بر وجود تمثيل شاهد مى آورد و مى نويسد: و نظيره قوله تعالى :
انما قولنا لشى ء اذا اءردناه اءن نقول له كن فيكون (757) و فقال لها و للاءرض ائتيا طوعا اءو كرها قالتا اءتينا طائعين . (758)زمخشرى سپس اشعارى از عرب را شاهد مى آورد و مى گويد: و معلوم انه لاقول ثم و انما هو تمثيل و تصوير للمعنى ؛
و روشن است كه آنجا گفتگويى در كار نبوده ، بلكه اين سخن از باب تمثيل و مجسم نمودن معناست .از نگاه معتزليان چنين بر مى آيد كه جريان داورى خواهى آن دو برادر كه نزد داوود (عليه السلام ) آمدند، (صاد، 21 - 24) نيز يك تمثيل است . (759)