3. انحاى قرينه
گفتيم اصل اساسى در سخن هر گوينده معناى وضعى و حقيقى است ، مگر آنكه قرينه مستدلى بر خلاف آن اقامه شود. اكنون بايد بدانيم آن قرائن كدام اند كه براساس آنها معلوم مى شود كجا سخن مجازى است و كجا مجازى نيست ؟قرائن بازدارنده از معناى حقيقى به طور عمده دو دسته اند. يك دسته قرائن لفظى و متنى است كه خود بر دو گونه اند:گاه پيوسته با متن مورد نظر ماست و گاه قرائن لفظى ناپيوسته و مستقل ديگر است .دسته دوم قرائن عقلى است كه خود گونه هاى مختلف دارد. براى مثال نگرشهايى كه مفسر درباره خدا، انسان ، دنيا، آخرت و مانند اينها دارد نقش تعيين كننده اى در شناسايى مصداقهاى مجازى و حقيقى آيات قرآن ايفا مى كند.ملا صدرا، كه در پرتو مبادى فلسفى خود، روح و بدن را قابل حشر مى داند، در بحث معاد جسمانى اسفار، ديدگاه يكى از فلاسفه را به نقد مى گذارد كه تمام آيات معاد جسمانى را بر معانى روحانى تاءويل برده و گفته است : به دليل اينكه خطابهاى قرآن متوجه عوام و اعراب جاهل بوده ، از اينرو با آنان مطابق فهمشان سخن گفته است . ملا صدرا مى گويد: مشكل اين فيلسوف آن است كه از اثبات عقلى معاد جسمانى ناتوان بوده ، از اين رو آيات صريح مربوط به معاد جسمانى را بر امرو روحانى تاءويل برده است . (878)راغب اصفهانى در اثر ارجمند خود، مقدمة جامع التفاسير، تحليل در خورى در مورد جواز انتساب يك فعل به فاعلهاى متعدد، به دليل اعتبارات گوناگون ، دارد. بر همين اساس به نظر وى ، مولف پاسخ جبرگرايان و قدرى مذهبان را در برداشت از آيات قرآن داده است . او توضيح مى دهد كه هر فعلى از افعال فاعلهاى ديگر به غير از خداوند، نيازمند به امورى چون : فعل ، عنصر، فعل ، مكان ، زمان ، ابزار، نمونه ، هدف ، غايت و راهنماست . بدين روى مى توان فعل را به مسبب اول نسبت داد و نيز مى توان به سبب اخير نسبت داد، همچنان كه مى توان به سبب متوسط نيز نسبت داد. چنانكه فرموده است : الله يتوفى الاءنفس حين موتها (879) و قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم . (880)همين سان ، به دليل اعتبارات گوناگون مى توان فعل واحد را به فاعلى نسبت داد يا از آن نفى كرد، مثل :
فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم (881) و ما اءصابك من حسنة فمن الله و ما اءصابك من سيئة فمن نفسك . (882)بدين بيان افعال مباشر و بى واسطه ما به دو وجه لحاظ مى شود، يكى به اضافه به مباشر، و ديگر به مقدر و كسى كه تدبير همه چيز دست اوست ، يعنى خداوند، كه بى تقدير، مباشر و فعل هيچ يك پديد نمى آيد. پس به افعال ما دو گونه مى توان نگريست ، از يك نظر به واقع فعل ، كه فعل خداست ؛ زيرا تقدير همه چيز دست اوست ، از نظر ديگر با توجه به اينكه خداوند به ما قدرت داده است تا كارى را انجام دهيم ، پس ما فاعل هستيم .كسى كه نگاه اول را نداشته باشد، يعنى تقدير خداوند را، نمى تواند به مرحله دوم برسد. از همين روى است كه مى بينيم خدا مردم را به ايمان فرا مى خواند، يعنى انجام يك فعل ، ( آمنوا بالله ) (883) و مى فرمايد: و اءن ليس للاءنسان الا ما سعى . (884) اما پس از آنكه مردم را آگاه كرد، به آنان مى فهماند كه حتى ايمان آوردن آنان نيز به توفيق الهى است :
قل لا تمنوا على اسلامكم بل الله يمن عليكم اءن هداكم . (885)
و از اين روست كه خداوند افعال خلايق را به خود نسبت داده است .با توجه به آنچه گفته شد، معلوم مى شود كه در حقيقت فاعل حقيقى ، مستقل و منفردى جز خداوند نيست ؛ چه اينكه همه فاعلها در ذاتشان محتاج خدايند و اطلاق كلمه فاعل بر آنان از باب توسعه در معناى فاعل است . (886)همچنين ، ابن قتيبه ، برخى آياتى را كه ديگران مفهوم مجازى شمرده اند، حقيقى دانسته است . او در اين موارد ملاكى تعيين كرده ، گفته است اگر فعلى ، موكد به مصدر شد و يا موكد به تكرار شد، مجاز نيست ؛ از اين رو كلم الله موسى تكليما (887) و انما قولنا لشى ء اذا اءردناه اءن نقول له كن فيكون (888) داراى مفهوم حقيقى است ، نه مجازى . (889)