پيشتر گفتيم كه از باورهاى پايه در انديشه متفكر مسلمان در ارتباط با قرآن آن است كه متن قرآنى را به ( لفظ و معنا ) از سوى خدا مى داند كه به هدف هدايت انسان به كمال وجودى نازل شده است . همين سان از باورهاى اساسى و مورد اتفاق مسلمانان درباره قرآن آن است كه اين كتاب ( آخرين و نهايى ترين پيام الهى ) براى انسان در روى زمين است كه به وسيله آخرين پيامبر خدا بر بشريت عرضه شده و بى هيچ فزونى و كاستى و مصون از هرگونه دستبرد بشرى ، حجت خدا بر آدميان است .با توجه به جهات فوق ، با پذيرش جاودانگى هدايت قرآن ، هرچند نزول آن در روزگارى خاص واقع شده است ، اما اين موضوع هرگز رنگ عصرى بودن را بر محتواى آن نمى زند، بلكه دريافت پيام فراتاريخى ، قاعده اساسى در معناشناسى قرآن تلقى مى گردد. از اين رو تحديد مفاد قرآن و عصرى كردن معارف آن از سوى يك انديشمند مسلمان پذيرفتنى نيست . با اين حال اين رهيافت شگفت انگيز مى نمايد كه برخى نويسندگان مسلمان اظهار داشته اند:دعوى ما اين است كه فهم فرا تاريخى از كتاب و سنت ناصواب است و ما بايد با روش فهم تاريخى ، يعنى درك شرايط و واقعيتهاى زمان ، مكان و عصر ورود آنها به اين متون نزديك شويم ... محدوديتهاى زبان به هيچ كس حتى او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) هم اجازه نمى دهد كه همه آنچه را كه در همه عصرها مى توان گفت او در يك عصر بگويد، يعنى هيچ مصلحى فراتاريخى و فرازمانى نداريم . (1210)گمان مى رود دشوارى اين نگاه را بايد در ريشه هاى آن جستجو كرد. چنين مى نمايد كه رهيافت اين نگاه از خدا، وحى ، قرآن ، پيامبر، به غير از نگاه توحيدى است ؛ زيرا به تصريح همين كلام حداكثر امتيازى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد، اين است كه او را مصلح مى داند، نه يك مبعوث الهى . چنانكه وحى را نيز حاصل تجربه شخصى پيامبر مى خواند كه متاءثر از فرهنگ و محيط او است (1211) و نه فرود پيام مستقيم و تعين يافته به لفظ و معنا از سوى خداوند. به ديگر سخن ، اين رهيافت بيش از هرچيز، از نوع نگاه وى به دين ناشى مى شود كه به تاءثير از غرب دين را نوعى كلام بشرى قلمداد مى كند كه از تجربه هاى شخصى برخاسته و سپس در قالب مفاهيم و كلمات در آمده است ، نه آموزه ها و دستورهايى كه نص وحى و كلام خداوند است ؛ لذا وثاقت و اصالت متن در اين نگاه ، مخدوش است . در اين نگاه ، وحى نه پديده اى عرشى و آسمانى ، كه امرى كاملا زمينى و برخاسته از درون انسان است و شخصيت پيامبر محل ، موجد، قابل و فاعل تجارب دينى و وحى است و دين خلاصه و عصاره تجربه هاى فردى (درونى ) و جمعى (بيرونى ) اوست . (1212)نكته شگفت آنكه در اين ديدگاه در اصل وحى و متن وحيانى هيچ گونه نقش چشم گيرى براى خدا و تدبير تشريعى او در سرنوشت بشر لحاظ نمى شود! صرفنظر از آنكه مسئله خاتميت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و وحى آسمانى او نيز در هاله اى از سكوت باقى مى ماند؛ بلكه با كمال تاءسف مشاهده مى شود كه سايه ترديد و لاادرى گرى در بنيان اين نگرش نهفته است . ( مسئله اين است كه در حال حاضر واقعا اثبات قطعى حقانيت با بطلان دين غير ممكن گشته است . مباحث فلسفى نشان مى دهد ما با اديان متعدد و متفاوت كه هر كدام دلايلى براى مقبوليت و حقانيت خود ارائه مى كنند مواجه هستيم و اين دلايل به آسانى و روشنى نه قابل نقض نهايى هستند و نه قابل ابرام نهايى . ) (1213)
تعيين معنايى قرآن
هدايت مندى قرآن در گستره تمامى آحاد انسانى ، مستلزم تفسيرپذيرى متن قرآن است . از اين رو تحقق هدايت قرآنى در زندگى بشر با همه خصوصيات بشرى ، ملازمتى تام با رهيافتهاى قطعى تفسيرى از متن قرآن داشته ، اين ايده هرمنوتيك فلسفى را طرد مى كند كه مدعى است سخن نهايى و قطعى در تفسير هيچ متنى نداريم . البته اين سخن هرگز به مفهوم ساده انديشى در گرانبارى سخن الهى (مزمل ، 5) و غفلت از مراتب متصاعد معنايى قرآن نمى باشد. همچنان كه ناظر بودن قرآن بر چارچوب گفتمان عرف عقلا نيز در معناى هرج و مرج ناپذيرى فرايند تفسير قرآنى و مسدود نمودن باب اعمال سليقه هاى شخصى در برخورد با قرآن است نه كفايت كنندگى اين قواعد براى دريافت تمامى مراتب ظهر و بطن قرآن .به سخن ديگر، در دستيابى به هر مرتبه از معناى قرآن ، مراعات قوانين دلالى كلام كه در ميان عموم عقلا به اعتبار كاركرد تفهيمى جريان دارد، شرط لازم الرعايه است و نه كفايت كننده و از اين لحاظ قوانين دستورى هرمنوتيك كه همسو با قوانين دلالى و سمانتيك است نمى تواند ناقض آنها باشد. اما با اين وصف ، با توجه به معانى كاربرد قرآنى و عرف ويژه اى كه قرآن در ظرف عام زبانى عقلا پرورده و پيوستارى معارف متنوع قرآنى در يك زنجيره به هم تنيده معنايى ، بيش از هرچيز معناشناسى آن را وابسته به متن و قرائن درون متنى مى كند.همين سان ، از جمله قواعد ماءخوذ از مبانى متن شناختى و زبان شناختى قرآنى آن است كه در پرتو اعتقاد به معرفت بخشى و حقيقت گويى زبان قرآن ، رهيافتهاى تفسيرى نمادانديشانه و اسطوره بينانه در معناشناسى قرآن مفهوم پيدا نمى كند.
مبانى انسان شناختى و پيامدهاى آن
نگرش و اذعان ما در ساختار وجود انسان ، ويژگيهاى روحى و روانى و ميزان توانمنديهاى او در فهم و معرفت نيز به سهم خود تاءثير درخور توجهى در رويكرد هرمنوتيكى و چگونگى تفسير متون و بالمال تفسير قرآن خواهد داشت .اشارت رفت كه چشم انداز انديشمندان مسلمان در تفسير حيات انسان ، مبتنى بر انسان شناختى الهى است . در اين ديدگاه انسان آميزه اى از بدن طبيعى و خاكى و روان فراطبيعى و افلاكى ، كه ظهور نفخه روح خدايى است . با لحاظ اين تصوير، قلمرو هستى ملكوتى انسان گرانيگاه فطرت ، شعورمندى و خاستگاه ارادى وى به شمار مى رود.در اين نگاه ، تمايز ميان ( من ) خود آگاه و مُدِرك وجود انسان به عنوان فاعل شناسا و مجرد، از يك رشته آكسيومهاى قطعى و پايدار در معرفت حضورى وجدانى و بديهيات قطعى عقلانى بهره مند است كه پايه محكم و زوال ناپذير معرفتهاى اكتسابى بعدى او را فراهم مى كند. با استناد به اين منظر، امور ذيل مبرهن و مدلل است :