ما رميت اذ رميت گفت حق
كار حق بر كارها دارد سبق
كار حق بر كارها دارد سبق
كار حق بر كارها دارد سبق
( لا تطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان اءمره فرطا ) ؛ (1296)
( فاصبر لحكم ربك ولا تطع منهم آثما اءو كفورا ) ؛ (1297)
( ولا تطيعوا اءمر المسرفين ) ؛ (1298)بنابراين چگونه مى توان به قرآن نسبت داد، كه هر ستمكارى را اولى الامر بداند؟ اين برداشتهاى متعارض (تنافى دو دليل در محتوا و مدلول ) از پيام مكتوب پروردگار، نشانگر نقصان فكرى متصديان دينى بود نه رخنه پذيرى دين . در واقع اين انديشه هاى كوتاه نتوانسته اند، يك نگرش فراگير و پيوستارى به تمام متن داشته باشند و آن را متناظر بر يكديگر ببينند. و اين آسيبى است كه بايد به رفع كوشيد.
سه ، هماهنگى و تطابق با عقل برهانى
تفسير و گوياسازى متن وحى ، رهاورد يك تعامل چند جانبه ميان مبداء الهى فرستنده پيام ، واسطه ابلاغ پيام ، و مقصد نهايى گيرنده پيام ، يعنى انسان مخاطب است . در ميان سه ماخذ ياد شده ؛ گوياسازى متن با مواجه سازى مفاهيم گوناگون و استفاده از قرائن و شواهد نهفته در آن ، در واقع مربوط به ويژگيها و ساختارى است كه فرستنده وحى براى متن لحاظ كرده است .شرح ، توضيح و يا تعليم چگونگى كشف مقاصد متن از زبان آورنده پيام الهى ، نيز مرتبط با مسئوليتى است كه حجت معصوم الهى در ابلاغ متن و محتواى واقعى پيام وحى دارد. قواعد و ابزارهاى زبانى و عرف حاكم بر تفاهم عقلا، مرجع متعارف در فضاى زندگى مخاطب است كه مقبول فرستنده وحى نيز مى باشد. در اين جا عنصر چهارمى نيز وجود دارد كه به حوزه درون ذهن كاوشگر متن مربوط است و آن عبارت است از نيروى شعور و عقل انسان - عقلى فلسفى ، اعم از بديهى يا نظرى - يعنى همان استعداد و نيرويى كه در بُعد بينش ، وجه تمايز انسان از ساير موجودات و منبع درونى شناخت حقايق و اساسى ترين ويژگى ذاتى اوست . اعتبار و حجيت اين نيرو ذاتى و داور نهايى انسان در پذيرش مبداء، معاد و اصل دين است . به گفته ديگر، باب گفتگوى خدا و نقطه اتصال و تفاهم انسان با خدا همين نقطه است . با توجه به همين استعداد حقيقت ياب در انسان است كه خداوند او را طرف خطاب قرار مى دهد و دعوت مى كند كه در پيام تعالى بخش وى بينديشد:( لقد اءنزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم اءفلا تعقلون ) (1299)
و ( افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها ) . (1300)در منطق وحى ، شاءن ذاتى انسان ، بى بديل است ، اما هويت اكتسابى او، كه رهين خواست و تلاش اوست ، هنگامى تحقق مى يابد كه در حيات خويش عيار عقل و خرد را به ظهور و تجلى درآورد: ولقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن والاءنس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اءعين لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءضل اءولئك هم الغافلون . (1301)از جهت ديگر دعوتها و ترغيبهاى فراوان قرآن به تدبر، تفكر، تذكر، تفقه در محتواى وحى و هشدار از غفلت ورزى ، همه نشان دهنده اين حقيقت است كه تكاپو و فعليت يافتن اين نيرو و تاءملات منطقى و فكرى ، داراى اعتبار مثبت معرفتى است .در روايت معروف امام كاظم (عليه السلام ) به هشام بن حكم چنين آمده است :
يا هشام ! ان لله على الناس حجتين ، حجة ظاهرة و حجة باطنة ، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة ، و اما الباطنة فالعقول .در ادامه همين كلام مى فرمايد:
يا هشام ! ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول . (1302)طرفه آنكه قرآن كريم به گونه اى شگفت آور، جايگاه اين منبع پرثمر را يادآور شده ، تدبر و خردورزى مخاطبان را در فهم شريعت ، در كنار توضيح رسول الله و به عنوان متمم تحقق هدف نزول وحى معرفى مى كند و مى فرمايد:
و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون . (1303)بنابراين ، يكى از شاخصهاى اساسى در فهم متن دينى و تفسير كلام خدا، تطابق با عقل منطقى است ؛ يعنى همان ابزارى كه جهان و انسان را تفسير و رابطه انسان با جهان و خدا را ترسيم مى كند و اهداف حيات انسان را در فرايند ماده منحصر نمى بيند و ارزشهاى كمال آفرين اخلاقى را مى شناسد.بدين روى اگر تفسيرى از كتاب خدا عرضه شد كه خردستيز و انديشه سوز بود، بالطبع نمى توان آن تفسير را مراد خداى حكيم دانست و پذيرفت . بر همين پايه است كه برداشتهاى تفسيرى تجسيمى و انسان وارانگارى خدا، ديدگاه هايى كه ساحت قدسى انبياى الهى را آلوده به نسبتهاى ناپسند مى پندارد، نگرشهاى بى منطق خارجى گرى ( لا حكم الا لله ) با استناد به ظواهر دينى ، همه و همه نتيجه زيانبار اين حقيقت تلخ است كه : فروغ حيات بخش دين در حسرت فراق عقل مانده و تاريخ ديانت با جمود و تحجر گروهى از دين باوران به ركود دين و رويگردانى مردم از آن گرفتار آمده است .