تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ذهن در مرحله ( احساس ) دو عنصر ( زمان ) و ( مكان ) را كه عناصر پيشينى درك حسى اند، از خود اضافه مى كند و در مرحله ( فهم ) نيز دوازده مفهوم محض يا غير تجربى چون عليت ، وحدت ، كثرت ، وجود، وجوب و... را كه ( مقولات پيشينى فاهمه ) اند و به نظر او از لوازم ذاتى و ساختارى ذهن اند، وارد معرفت مى كند تا معرفت را از آسيب شكاكيت آمپريسم هيوم نجات دهد.بدين روى او معتقد شد كه معرفت ، تصويرى دست نخورده از عالم خارج و واقع نيست ، بلكه تصويرى است ساخته مشترك ( ذهن ) و ( عين ) كه پديدار مى شود. (فنومن phenomenon) آنچه مستقل از ذهن و جدا از دخالت عناصر پيشينى زمان و مكان و دوازده مفهوم محض فاهمه است ، ( ذات معقول ) يا ( نومن ) noamenon مى باشد كه به عقيده كانت ( شى ء فى نفسه ) است و چنانكه خارج از ذهن ماست ، هر گز براى ذهن قابل شناساى نيست .بدين روى او فلسفه هاى پيش از خود را فلسفه هاى آيينه اى دانست كه ذهن را مانند آيينه منعكس كننده واقعيات جهان آن گونه كه هستند مى دانستند و فلسفه خود را عينكى ناميد؛ زيرا ذهن نزد آن مانند عينكى است كه خود نيز رنگ دارد و در عين حال بر داشتنى هم نيست و معرفت ، حاصل تعامل ذهن و عين است . بدين گونه كانت ، همه رشته هاى اتصال ذهن به عالم خارج را قطع كرد و معتقد شد كه ما نمى توانيم هيچ حقيقت و واقعيتى را واسطه درك كنم . هر مفهومى كه در ذهن ما وجود دارد حساسيت ما قبلا از طريق شاكله سازى در تشكيل آن دخالت كرده و عناصر پيشينى ذهن به ويژه زبان را در آن وارد ساخته و بدان صبغه پديدارى داده است .قطع مطلق ، رابطه ميان ( معرفت ) و ( هستى شناسى ) فلسفه كانت را به سوى ايدآليسم سوق داد. از اين رو كاراترين نوع نسبى گرايى معرفتى را مى توان از نقاديهاى كانت از عقل نظرى دانست . او در ايده خود، كه در آن ذهن نقش فراوانى بر داده هاى حسى دارد و با اعمال مفاهيم يا مقولات شيوه تجربه ما از جهان را تعيين مى كند؛ به طور جد در نظريه صدق به معناى مطابقت ، يعنى مركز ثقل معرفت ،ترديد افكند و شناخت را آميزه اى از عين و افزوده ذهن متفكر و در نتيجه نسبى و به تعداد انسانها معرفى كرد. از اين رو، وى عقل نظر را در اثبات مدعيان دينى چون : وجود خدا، وجود و بقاى نفس ، اختيار و... ناتوان يافت و كوشيد با استمداد از عقل عملى و تجربه اخلاقى ، وجود خدا را در صحنه نگه دارد و از عنصر ديانت دفاع كند. (141)اكنون جاى اين پرسش است كه : اصرار كانت بر اينكه شناختهاى ما از دهليز صورتهاى پيشينى حساسيت و مفاهيم پيشينى فاهمه عبور مى كنند؛ آيا شامل تمام معرفتها مى شود يا در صورت صحت تنها شامل معرفت حصولى مى شود و نه معرفت حضورى ؟ صرفنظر از آنكه در معرفت حصولى نيز معلوم بالذات حضورى است ، آيا در معرفت حضورى كه پايه معرفتهاى بشر است مى توان گفت ميان علم انسان به ذات و هستى خود و خود وجود، فاصله و واسطه اى هست ؟ از سوى ديگر نفس معرفت و علم نيز كه براى عالم فراهم مى شود، خود نوعى وجود است . (142)چنانكه در اين نگاه گذرا ملاحظه شد، از زمان پيدايش رنسانس و انتقال به دوران جديد كه تا پايان قرن هجده نگريسته شد، زمينه هاى جديدى براى طرح و تحليل زبان دين در عالم غرب پديد آمد. معارضاتى كه در پرتو كشفيات و علوم جديد، تعميم روش تجربه گروى به متافيزيك ، نهضت اصلاح دينى ، انتقادات ادبى تاريخى به متون مقدس ، فلسفه ايدآليستى كانت و طرد هر نوع متافيزيك و از جمله مفاهيم و گزاره هاى اساسى دينى كه ادعيه متافيزيكى دارند؛ انديشمندان دين باور در ديار غرب را ناگزير به موضع گيرى ساخت .قرن بيستم صرفنظر از بعد پيشرفتهاى علمى و گسترش فوق العاده صنعت الكترونيك و دانشهاى وابسته به آن ، دانش پزشكى ، و جز آن ، بستر زايش و رويش فلسفه هاى گوناگون و متهافت در ديار غرب بوده است كه ارتباط بسيار عميقى با فهم و زبان دين مى يابد. در اين قرن استمرار مباحث معرفت شناسى و طرح مباحث تازه و بسيار جدى در آن ، فلسفه علم ، پوزيتيويسم منطقى ، فلسفه تحليل زبانى ، فلسفه زبان ، علم زبان شناسى و هرمنوتيك فلسفى ، از قلمروهايى است كه هر يك مجال تازه اى در باب فهم و زبان دين پديد آورده اند.