انسان ، محكوم زندان تاريخ
هيدگر در هستى و زمان دازاين را وجودى تاريخى (hestorical) معرفى مى كند. براى وى تاريخى بودن ، نه يك امر عارضى ، كه امرى وجودى و ذاتى است .براساس زمان مندى و تاريخ مندى انسان ، بشر فاقد سرشت و ماهيت مشترك و ثابت است . هر انسانى چيستى و سرشت خويش را وامدار تصميم خود يا تسليم شدن به روزمرگى است . (236)براساس تاريخ مندى آدمى ، هر چه ما مى فهميم برگرفته و سازگار با دنياى تاريخى ماست . مفسر در خويشتن تاريخى خود، زندگى و فهم مى كند و هرگز نمى تواند به دنياى تاريخى ديگرى (مولف ) گام نهد. (237)او دو گونه نگرش به مسئله زبان داشته است . در ( هستى و زمان ) تاكيد وى بر آن است كه زبان را بايد پديده اى بشرى يا وصفى وجودى دانست . در اينجا زبان ، فراتر از آواها، واژگان و مانند آن است و همچون نظامى از نشانه ها و نمادها كه مسئله اصلى ، درك نسبت آن به هستى است ، تلقى مى شود.اما در نگاه متاءخر هيدگر افزون بر اينكه زبان در مركز انديشه او قرار مى گيرد، زبان با مفهومى متفاوت از تلقى متعارف ، به تمامى چيزهايى كه با آنها معنا روشن مى شود، اطلاق مى گردد. برابر اين نظر، همان گونه كه كلام روشنگر معناست ، يك قطعه موسيقى ، يا يك نهاد اجتماعى نيز روشنگر معنا هستند؛ از اين رو آنها نيز زبانند. بدين لحاظ جملات ديگر وى چون :
( هستى ما زبان گونه است ) ، ( ما در زبان زندگى مى كنيم ) و... معناى خاص خود را پيدا مى كنند. اگر همواره ما در زبان زندگى مى كنيم ، هرگز نمى توانيم از زبان فراتر رويم و از آنجا به زبان بنگريم . (238)
نكته اى كه نمى توان آن را ناديده گرفت آن است كه هيدگر تلقى قاطع و روشنى از هرمنوتيك ارائه نمى دهد. اگر هرمنوتيك او در هستى و زمان ، هستى شناسى فهم است ، در نوشتارهاى پس از هستى و زمان ديگر پروژه هاى فلسفى از نوع هستى شناسى معرفى نمى شود.