از جمله ديدگاه هايى كه قائل به بى معنايى زبان دينى است ، نظريه ويتگنشتاين (1889 - 1915 م ) متقدم است . او كه در دو مرحله از حيات فكرى خود داراى دو نظام فلسفى متفاوت است ، در هر دو مرحله زبان ، همچنان نقطه مركزى فكر اوست .كليد فهم رساله منطقى - فلسفى او كه اثر نخست و طرز فكر اول اوست ، نظريه تصويرى معناست . براساس اين فكر ساختار زبان ، ساختار جهان را مى نمايد.نكته حساس آن است كه ما مى توانيم درباره واقعيت سخن بگوييم ، هم به اين دليل كه هر اسم مدلولى دارد و هم به اين جهت كه هر جمله چيزى را تصوير مى كند. براى اينكه سخن آينه جهان باشد، كافى نيست كه فقط الفاظ نماينده اشيا باشند. براى اينكه بتوانيم چگونگى چيزها را بيان كنيم ، بايد همچنان الفاظ را به چينش خاصى كنار هم بگذاريم كه تصويرگر نسبتى باشد كه اشيا در دنيا باهم دارند. بنابراين مى توانيم به وسيله تحليل ساخت زبان ، ساخت جهان را كشف كنيم . بر اين اساس ، از روى جمله ها مى توانيم به ساخت واقعيت پى ببريم ، زيرا معنادار بودن جمله خود به خود ايجاب مى كند كه وضع واقعى ممكن در دنيا، در ازاى آن وجود داشته باشد.فكرى كه ويتگنشتاين از فرگه به ارث برده ، اين بود كه واحد بنيادى معنا، جمله است نه واژه . واژه فقط بنا به سياق جمله كار كرد و معنا پيدا مى كند. جمله به اين جهت مى تواند ساخت امور واقعى دنيا را تصوير كند كه پيوستگى زنجيره وار واژه ها در جمله ، خودش يكى از امور واقع است . اين نظر كه براساس اتميسم منطقى استوار است ، كاركرد زبان و معنادارى قضاياى آن را به قلمرو تجربه محدود مى كند و هر چه بدين تجربه وارد نشود از قلمرو معنا بيرون است . از اين زمره اند قضاياى دينى كه در قلمرو رمز در مى آيند و همچون نومن كانتى ، ماوراى انديشه و زبان و لذا ماوراى جهان است . (292)
آير و معيار تحقيق پذيرى
(1910 - 1989م Alfred juies Ayer) فيلسوف معاصر انگليسى ، از بزرگ ترين مدافعان اين نحله و شارح اين تفكر نيز در نخستين كتاب خود اين معيار را چنين ترسيم كرد: ( معيار ما براى تعيين اصالت گزاره هايى كه ظاهرا راجع به امر واقع هستند، معيار تحقيق پذيرى (verification) است . به اعتقاد ما يك جمله تنها در صورتى براى يك شخص خاص معناى واقعى دارد كه آن شخص بداند قضيه ادعا شده در آن جمله را چگونه مورد تحقيق قرار دهد؛ يعنى بداند چه مشاهداتى و تحت چه شرايطى باعث مى شوند كه ما آن قضيه را به عنوان يك قضيه صادق بپذيريم يا به عنوان يك قضيه كاذب كنار بگذاريم . ) (293)خلاصه اين عبارت چنين است : معناى يك گزاره همانا در روش به اثبات رساندن آن گزاره نهفته است . به سخن ديگر، پوزيتيويستهاى منطقى از جمله آير، پذيرفته اند كه تقسيم بندى قضايا به دو نوع عمده منطقى (تحليلى Analiytic) و تجربى (تركيبى ) از سوى هيوم يك اصل است . (294) از اين رو، پوزيتيويستها مدعى شدند گزاره هايى كه قابل تحقيق تجربى نباشند، فاقد معناى معرفت بخش (Cognitve) هستند. به نظر آنها زبان تنها در صورتى معناى معرفت بخشى دارد كه به موضوعاتى بپردازد كه بتوان براى آنها شواهد تجربى اقامه كرد. بدين ترتيب چنين زبانى ، آگاهى بخش (informative)، يا راجع به امر واقع (Factual)، يا معنادارست و مى توان آن را فهميد.برابر اصل تحقيق پذيرى (295) عبارتهاى معنادار دو دسته بيشتر نيستند: نخست ، قوانين علمى حاكى از جهان خارج كه مى توان به طريق صدق و كذب آنها را نشان داد؛ دوم ، گزاره هاى تحليلى يا همان گوييهاى رياضى و منطقى ، چون يك مثلث سه ضلع دارد. (296)بنابراين مطابق ديدگاه پوزيتيويستها، گزاره هاى متافيزيكى كه هيچ راه تجربى در اثبات آنها نيست و نيز قوانين علمى ، گزاره هاى متافيزيكى كه هيچ راه تجربى در اثبات آنها نيست و نيز قوانين علمى ، كاملا بى معنا و فاقد مضمون معرفتى است . اصحاب حلقه وين ، از هيوم كه متافيزيك را سفسطه مى دانست و كانت كه آن را ناشى از بُلفضوليهاى عقل نظرى مى شمرد گامى فراتر رفته ، با اتكا به رساله ( منطقى فلسفى ) ويتگنشتاين ، آن را ياوه و مهمل شمردند. (297) كارناپ (1891 - 1970م, Rudolf Carnsp) با تقسيم بندى گزاره ها به : مشاهداتى و تحليلى ، يا همان گويانه ، كه ضرورت منطقى دارند، خارج از اين دو دسته را فاقد معنا و شبه گزاره ناميد، كه نه صادق و نه كاذب بلكه مهمل و بى معنايند. (298)آنان گزاره هاى اخلاقى بيرون از قلمرو تجربه را نيز فاقد معنا دانسته ، طرد مى كردند. كارناپ و آير بر آن بودند كه دستورهاى اخلاقى داراى محتواى عاطفى و ناشى از ذوق و ابراز احساسات درونى (احساس تاءييد و عدم تاءييد در اوامر و نواهى اخلاق )، هستند و متضمن هيچ گونه حكم معرفت بخش و مابازاى خارجى نمى باشند. (299) همچنين از نظر اينها زبان الهيات كه تن به ضابطه تحقيق پذيرى تجربى نمى دهد، كاملا بى معناست .آير نوشت : نظر ما درباره قضاياى دينى با نظر ملحدان و شكاكان فرق دارد كه مى گويند وجود خدا امر ممكنى است ، كه دليلى بر له يا عليه آن وجود ندارد. ملحدان مى گويند: محتمل است كه خدايى نيست ، ولى ما مى گوييم . هرگونه اظهار نظرى در اين باره مهمل و بى معناست . (300)