با تبيين ديدگاه تحقيق پذيرى تجربى پوزيتيويستى ، رفته رفته روشن شد كه موضوع به همين سادگى كه آنان فكر مى كنند نيست . در درجه نخست مهم ترين دشوارى كه اين اصل آن بود كه معيار تجربى ، كه به زعم خود، اين اصل را بيان مى كرد، خود آن را بى معنا مى كرد؛ زيرا ناگزير بايد اين پرسش پاسخ مى يافت كه آيا خود اين اصل به طريق تجربى به اثبات رسيده است يا از قضاياى تحليلى است ؟ اگر چنين نيست پس خود آن نيز فاقد معنا است . (301) گيلبرت رايل (1900 - 1976م, Gilbert Ryle) از پوزيتيويستهاى نخست ، كه از آن روى برتافت ، مى نويسد: پوزيتيويسم منطقى يك پيامد كاملا ناخواسته ديگر هم داشت ؛ به اين شرح كه چون متافيزيك را برابر با مهمل (nonsense) مى گرفت و فقط علم را واجد معنا مى شمرد، اين سوال دست و پاگير، خود به خود پيش آمده بود كه : حالا ما فلاسفه مهمل ستيز به كدام حوزه تعلق داريم ؟ جملاتى كه خود مجله (Erkenntins: شناخت - ارگان پوزيتيويستهاى منطقى ) از آنها تشكيل يافته متافيزيك اند؟ اگر نيستند، آيا فيزيك اند يا نجوم يا جانورشناسى ؟... (302)از سوى ديگر با طرح اين اصل پوزيتيويستى براى معنادارى ، حتى ( علم ) را نيز نمى شد كاملا معنادار به شمار آورد. چه اينكه ، داده هاى حسى ، بنيانى يقينى را در علم فراهم نمى كنند و در اين صورت آنها نيز از نظر مفهومى از پيش سازمان يافته و انباشته از نظريه (theory laden)اند. بر اين اساس تمام تعميمهاى علمى نيز مانند دين ، اخلاق و متافيزيك ، بى معنا مى شدند. و بالاخره آنكه پوزيتيويسم منطقى كه متافيزيك را با برچسب بى معنا بودن نفى مى كرد، خود متافيزيك خاصى (ماده گرا) را در آستين مى پرورد. (303) از نكات جالب ، توجه نظريه پردازان پوزيتيويسم است كه پس از گذشت زمان و تاءملات جديد اظهار شده است . از نمونه هاى اين گفته ها سخن آير، بزرگترين سخنگوى پوزيتيويسم است كه در پاسخ براين مگى درباره مهم ترين نقيصه پوزيتيويسم منطقى گفت : فكر مى كنم مهم ترين نقيصه اش اين بود كه يكسره عارى از حقيقت بود. (304)
جان ويزدم
با توجه به دشواريهاى جدى پوزيتيويسم ، نخستين گام به سوى اطلاق يك نقش معرفتى محدود به گزاره هاى دينى ، در مقاله مشهور جان ويزدم (1904 - ,Johnwisdom) مشاهده شد. نوشتار او بر آن است كه گزاره هاى دينى به لحاظ تجربى تحقيق پذير نيستند. ولى آنها ما بازاى خارجى داشته و ذهنى محض تلقى نمى شوند. نقش آنها در اين است كه توجه انسان را به انگاره هايى در عالم خارج جلب مى كنند. بدين لحاظ، زبان دينى فقط يك زبان عاطفى نيست ، چرا كه رهيافتهاى دينى بر تعبيرها اثر مى گذارند و مدلهايى عرضه مى كنند كه به كمك آنها بتوان انگاره هايى از جريان تجربى بيرون كشيد. ويزدم عقايد دينى را با احكام حقوقى مقايسه مى كند كه قاضى صرفا استنباط منطقى به خرج نمى دهد، ولى در عين حال راءى وى دلخواه هم نيست . (305)ويزدم اظهار مى دارد كه ملحد و موحد در باب حقايق تجربى يا پيش بينى هر نوع مشاهده اى در آينده ، اختلاف ندارند؛ بلكه به مجموعه اى از حقايق به طرق مختلف واكنش (تعبير) نشان مى دهند. براساس درك آنها از موضوع ، نمى توان گفت يك بر حق است و ديگرى بر خطا، به جاى آن مى توانيم از اين احساسات بدين گونه كه يكى رضايت بخش تر يا با ارزش تر است سخن بگوييم . (306)
آنتونى فلو
از سوى ديگر آنتونى فلو (1923 - ..., Anthony Flow) منشور پوزيتيويستها را در قالب اصل ( ابطال پذيرى ) بيان كرد. فلو با نقل داستان باغ و خدايان از قول ويزدم گفت : وقتى دينداران مى گويند: ( خداوند ما را همان طور دوست دارد كه پدرى فرزندش را ) ، ما انتظار داريم كه خداوند در مشكلات جدى يا بيمارى هاى سخت ، ما را يارى مى دهد، اما به نظر مى رسد كه خداوند اقدامى نمى كند. به همين دليل دينداران به مدعاى خود قيودى به شرح ذيل مى افزايند: ( محبت خداوند، يك محبت بشرى محض نيست ) يا ( محبت خداوند نوعى محبت مرموز است ) ، و بدين ترتيب ، ناملايمات با آن مدعاى كلامى نخستين سازگار است .اما فلو با استناد به كلام ويزدم ( مسئله تفاوت و عدم تفاوت جهان در برابر گزاره هاى دينى ) را مطرح مى نمايد و مى افزايد اگر هيچ وضعيتى از امور، ناقض آن مدعاى كلامى نخستين به حساب نيايد، در اين صورت مدعاى ياد شده اساسا حكمى واقعى نيست . (307)