همچنين از متكلمان معاصر جان هيك (John Hick) از كسانى است كه قائل به واقع گروى شناختارى در زبان دين است . وى كه با اهتمام ويژه اى به زبان دين مى نگرد، مراد خود از واقع گروى را به معناى وجود عينى و بيرون از نفس تجربه انسانى داشتن متعلقات باورهاى دينى معنا مى كند. در مقابل ، واقع ناگروى ، انكار وجود چنين متعلقات مستقلى است . (379)همچنين او اين نكته را نيز يادآور مى شود كه ممكن است كسى به لحاظ تفاوت متعلقها و موارد زبان ، ديدگاه هاى گوناگون زبانى داشته باشد؛ بدين معنا كه در زبان علم ، زبان عادى و زبان دينى واقع گرا باشد، اما در بان شعر، اخلاق و زيبايى شناسى واقع ناگرا. (380)جان هيك نيز به پيروى از سلارز (Sellars) و ديگران ، واقع گروى را به دو نوع خام و انتقادى تقسيم و خود را واقع گراى انتقادى در زبان دين معرفى مى كند. اين بحث كه در اساس مربوط به معرفت شناسى است و در مرحله بعد به بحث زبان ارتباط مى يابد، بر آن است كه معرفت برآيندى از جهان خارج و مفاهيم ذهنى و زبانى است .به نظر هى بيشتر مردم عادى كه با مباحث فلسفى آشنا نيستند، معمولا نوعى واقع گروى خام به زبان دين دارند و اين ريشه در ديدگاه معرفت شناختى آنها از جهان دارد كه گمان دارند جهان همان گونه است كه ادراك مى كنند. اين رهيافت معرفتى در زبان نمود مى يابد. قائلان به آن ، آن را بازتاب بى كم و كاست واقع مى دانند. اين نگرش در زبان دين نيز منتج اين معناست كه آنچه در متون دينى ذكر شده ، بيان كننده لفظ به لفظ واقع است ؛ در حالى كه واقع گروى انتقادى ، متون دينى را تفسير لفظى نمى كند، بلكه بسيارى از آها را در معناى كنايى و استعارى تفسير و آنها را رمزهاى مشير به واقعيتهاى فراتر از نمود لفظى لحاظ مى كند. بدين روى واقع گرايى انتقادى ، هم واقع گروى خام و برداشت ظاهرى را در زبان دين نفى مى كند، و هم ديدگاه غير واقع گروى را مطرود مى داند و وجود عينى خدا را كه محور كلام دينى است مى پذيرد، اما مى گويد ادراك ما از خدا به دليل وساطت مفاهيم و مقولات ذهنى و فرهنگى ، در فرهنگهاى مختلف متفاوت است . (381)همان گونه كه مى دانيم جان هيك از نظر مبنا، روش تحقيق پذيرى پوزيتيويستى را پذيرفته است ، با اين تفاوت كه معنادارى گزاره هاى دينى را به تحقيق پذيرى و بالفعل اين جهانى وابسته نمى كند، بلكه تجربه هاى ممكن در حيات پس از مرگ و تحقيق پذيرى فرجام شناختى را معيار ارائه مى كند، (382) تا به تعبير خود از جزم پيشين و محدود كننده روش پوزيتيويستى ، علوم فيزيكى را هنجارى براى تمام معارف قلمداد نكند. (383)هيك نيز مانند كرمبى مى گويد: منشاء پيدايش ديدگاه هاى مناقشه آفرين و متهافت شناختارى و غير شناختارى دانستن زبان دين ، ويژگى انحصارى موضوع آن است . به عبارت ديگر سخن گفتن از خدا با اين نگاه كه او وجودى متعالى و ماوراى طبيعى و محور اصلى زبان دين مى باشد، به طور طبيعى پيدايش اين مشكل را سبب شده است . براى مثال ، وقتى مى گوييم : ( ژنها موجب پيدايش خصلتهاى خاصى در انسان مى شوند ) و ( خدا جهان را آفريده است ، نمونه اول كاملا مفهوم است و ما بر چگونگى آزمون آن براى دريافت صدقش وفاق داريم ، در حالى كه نمونه دوم چنين نيست . همين امر موجب شده است برخى گمان برند كه زبان دين فاقد معنا و غير شناختارى است و براى آن معانى كاركردى ، اخلاقى ، نمادين و جز اينها پيش نهاده اند. (384)