نقل واقعه اى عجيب كه براى شيخ رئيس پيش آمده است به قلم خود شيخ از شفاء
شيخ در حيوان شفا ( آخر فصل دوم مقاله هفتم طبيعيات ) گويد : ([ حكى لى حال رجل ببيابان دهستان تحذر نفسهو نفخه الحيات و الافاعى التى بها و هى قتاله جدا و الحيات لا تنكأ فيه باللسع و لا تلسعه اختيارا ما
لم يقسرها عليه فان لسعته حيه ماتت . و حكى ان تنينا عظيما لسعته فماتت و عرض له حمى يوم . ثم انى لما
حصلت ببيابان دهستان طلبته فلم يعش و خلف ولدا أعظم خاصيه فى هذا الباب منه فرأيت منه عجائب نيست
أكثرها فكان من جملتها أن الافاعى تصد عن عزه و تحيد عن تنفسه و تخدر فى يده]) . ( 1 ) يعنى([ برايم حكايت
شد كه در بيابان دهستان مردى است كه مارها و افعى هاى جدا كشنده از دم او حذر مى كنند و بدن او به
گزيدن مار ريش نمى گردد و پوست باز نمى كند
و مادامى كه مار را وادار به گزيدن نكند مار او را به
اختيار نمى گزد
و اگر مارى او را بزند مار مى ميرد
و حكايت شد كه مار بزرگى او را زد مار بمرد و او را
تب يك روزه عارض شد . سپس من كه به بيابان دهستان رفتم آن شخص را طلب كردم زنده نبود
فرزندى بجاى
گذاشت كه خاصيت او در اين باب از پدرش عظيم تر بود از او عجائبى ديدم كه بيشتر آنها را فراموش كردم
از جمله آنها اينكه افعى ها از عز و قوت او روى بر مى گرداندند و از دم او دور مى شدند و در دست او
فسرده مى گرديدند]) .از اينگونه عجائب مخلوقات بسيار است و اصلا آن ذره اى كه در دار هستى از عجائب
نيست كدام است جز اينكه ما با بعضى انس گرفته ايم در نظر ما عجيب نمى آيد
و با اين همه نقش عجب بر در و
ديوار وجود
بعضيها اسرار بى انتهاى بزرگترين كتاب الهى اعنى انسان كه او را در هيچ مقامى حد يقف
نيست و از هر بزرگى بزرگتر است انكار دارند و يا عناد مى ورزند . جناب استادم علامه شعرانى قدس سره در
راه سعادت فرمود([ : از
1 شفاء ( چاپ سنگى ) ج 1
ص 417 .