تعريف قلب و وجه تسميه آن
ظاهر و باطن و قلب و روح و سر از مراتب نفس ناطقه انسانى اند كه يك حقيقت ممتد از خلق تا امر استدر
مرتبه قلب معانى كلى و جزئى مشاهده مى گردد
عارف اين مرتبه را قلب گويد و حكيم عقل مستفاد . جميع
قواى روحانى و جسمانى از قلب منشعب مى شوند و از اين جهت قلب است كه يك آن قرار ندارد
و پيوسته در
تقلب است
و همواره در قبض و بسط است چنانكه مظهر او كه عضو لحمانى در بنيه انسانى است
در هر دقيقه
چندين بار قبض و بسط دارد و يك آن آرام نيست لذا قلب مظهر اتم ([ كل يوم هو فى شأن]) است .
نيابد زلف او يك لحظه آرام
دل ما دارد از زلفش نشانى
كه خود ساكن نميگردد زمانى
گهى بام آورد گاهى كند شام
كه خود ساكن نميگردد زمانى
كه خود ساكن نميگردد زمانى
مى يابند و از اين جهت آن را جام جهان نما و برزخ بين ظاهر و باطن گفته اند
و انسانيت انسان بدل است
كه تمام تنزلات و ترقيات و مدارج و معارج فيض وجودى در او است .
1 گلشن راز شبسترى .