كشيدن اجل، شمشير الوقت سيف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتيان بر دست زبانى چند، و گزاردن تيغ بر سر ايشان به خبر مشهور، كه «السيف محاء الذنوب» - انتخاب از مثنویات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انتخاب از مثنویات - نسخه متنی

امیرخسرو دهلوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كشيدن اجل، شمشير الوقت سيف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتيان بر دست زبانى چند، و گزاردن تيغ بر سر ايشان به خبر مشهور، كه «السيف محاء الذنوب»





  • شراب عشق بازان آب تيغ است
    شنيدى قصه يوسف كه تا چون
    زنى كان حسن را نظاره كرده
    عروسانى كه حسن شه پسندند
    چه داغست اين، كه هر جا، مى نشانم
    كسى روشن كند اين آتشين سوز
    نه هر دل داند اين داغ نهان را
    كسى كاگاه شد زين قصه ى درد
    چو بر عاشق اشارت تيغ خون است
    خضر خانى كه چون وحش شكارى
    نشستى عاقبت زان زخم دلدوز
    چه حاجت بود چرخ بي وفا را؟
    وليكن چون چنانش بود تقدير
    مع القصه، نهانى دان اين راز
    كه چون سلطان مبارك شاه بى مهر
    صلاح ملك در خونريز شان ديد
    بران شد تا كند از كين سگالى
    نهان سوى خضر خان كس فرستاد
    كه اى شمعى ز مجلس دور مانده تو ميدانى كه از من نيست اين كار،
    تو ميدانى كه از من نيست اين كار،



  • بهر عاشق چنين آبى دريغ است
    بتان را در دست شوند از خون؟
    ترنجش بر كف و كف پاره كرده
    حنا بر دست خود زينگونه بندند
    چه خونست اين، كه هر سو، مى فشانم؟
    كه روزى سوخته باشد بدين روز
    نه هر كس پى فتد اين سوز جان را
    ز هر حرفى به سينه دشنه اى خورد
    سياست كردن از رحمت برون است
    ز غمزه داشت در جان زخم كارى
    به روز ماتم خود بهترين روز
    برو راندن، ز خون، تيغ جفا را؟
    گسستن كى تواند بسته زنجير
    ز گنج راز زينسان در كنند باز
    ز تلخي، گشت، بر خويشان، ترش چهر
    سزاوارى به تيغ تيزشان ديد
    ز انباز، آن ملك، اقليم خالى
    نمودارى به عذر از دل برون داد
    تنت بي تاب و رخ بى نور مانده ستم كش ماند و يكسو شد ستمكار
    ستم كش ماند و يكسو شد ستمكار


/ 179