فصل هفتم :
علم حضورى و حصولى به نفس
1 . گرچه(علم شهودى) نفس به ذات خود ميسور دلباختگان به عالم طبيعت نيست ليكن هر انسانى از آگاهى(
حصولى) برخوردار است
چه اينكه مرحله ضعيف از(علم حضورى) نفس به خود
نصيب همگان مى باشد . آنچه كه
انسان با (علم حضورى) و(حصولى) درباره
نشانه هاى تجرد روح
خود( مطلع استچنين نتيجه مى دهد كه انسان هر چند داراى بدن متحول و جسم مادى متغير است
ليكن چيزى
وراى ماده در او وجود دارد كه حاضر است نه غايب
واحد است نه كثير
ثابت است نه متغير
مجرد است نه
مادى
زيرا هيچ اثرى از آثار عمومى ماده
از قبيل تحول
تكثير
تجزيه پذيرى
در او راه ندارد . در
حالى كه هر موجود مادى محكوم
هستى همتاى ماده نيست
همه قوانين ياد شده مى باشد . وقتى انسان داراى جنبه ماوراى ماده بودمعلوم مى شود)هستى( همتاى)
ماده نيست
بلكه اعم از آن خواهد بود .
مطلق خواهى انسان
2 . اگر مقدارى به وسعت روح انسانى نظر شودمعلوم خواهد شد كه انسان در نهاد خويش گرايش به كمال مطلق
دارد
گر چه در تطبيق آن اشتباه كند و براى نيل به آن خير بيكران راه شر را طى نمايد .
گرايش به مطلق عبث نيست
مهمترين كمالهاى وجودى همانا(حيات) (قدرت) و(علم) است . انسان در فطرت خويش خواهان زندگى
جاودانه است كه براى ابد از گزند مرگ مصون باشد
همچنين مشتاق قدرت بيكران است كه از آسيب عجز براى
هميشه محفوظ بماند
و نيز شيفته دانش بى پايان است كه براى ابد از ضايعه جهل در امان باشد .اين گرايش
به كمال مطلق بيهوده نخواهد بود
نه از نظر حكيم الهى و نه از نظر متفكر مادى . اما از نظر حكيم الهى
عبث نيست
زيرا طبق(جهان بينى) وى