روح از نظر متفكر مادى
كسى كه خود را نشناختحقيقت روح را مجموعه افكار و اخلاق و عزمها و . . . مى داند
غافل از اينكه اين
همه آثار اويند
كه از آن مبدأ واحد صادر مى شوند و به همان مرجع واحد بر مى گردند
و روابط داخلى خود
را نيز در پرتو وحدت مبدأ و يكتايى مرجع حل مى نمايند .
علم هيچ اثر از آثار ماده را ندارد
انسان متأله داراى تدبر تام در همه شئون هستى خود را نيز مى باشد . بدن خود را بررسى مى كند و علم وآگاهى خود را نيز مشاهده مى نمايد
سپس مى يابد كه بدن او همانند ساير موجودهاى ماده داراى خواص ماده
مى باشد
از قبيل جهت
مكان,
زمان,
طول,
عرض,
عمق و . . . ولى علم او هيچ اثر از آثار ماده را ندارد
نه بالذات نه بالعرض .نه همه آنها و نه بعضى از آنها
به هيچ وجه محكوم هيچ حكمى از احكام ماده نخواهد
بود . برخى از موجودهاى مادى بالذات داراى بعد قسمت پذير نيستند
ليكن چون در ماده جا بگيرند
به تبع
محل
تقسيم مى شوند .همانند انحنا ى خط منحنى
كه خود داراى بعد نيست
ولى به تبع تقسيم آن
خط
منحنى قسمت را مى پذيرد . علم خواه در حد تخيل يا توهم و يا تعقل هرگز به هيچ حكمى از احكام
ماده محكوم نخواهد شد .
معناى تكامل علم
معناى تكامل علم تبدل صورت علمى از حالى به حال ديگر نيستيعنى
نظير اشتداد درجه حرارت
يا هر
موجود مادى ديگر نيست كه صورت قبلى خود و حد مشخص پيشين خويش را از دست بدهد
بلكه صورت علمى ديگرى كه
كاملتر از صورت علمى قبلى است
براى روح ظهور مى نمايد
بدون آنكه صورت قبلى زايل شده باشد .يك متفكر
سالمند همه خاطرات علمى خويش را در مراحل گوناگون حفظ نموده
شناسايى كرده
و داورى بين آنها را به
عهده مى گيرد .
ثبات انديشه
هرگز نمى توان گفت كه انديشه خاصيت ترشح سلول مغزى استو همانند ذرات ريز مغز در تحول است
و چون
سير آن نرم و ظريف و سريع است
محسوس نيست
و چون هماهنگ با سلولها حركت مى نمايد
محفوظ مى نماياند
وگرنه نه ثباتى در كار است و نه عينيت و وحدتى
بلكه انديشه هاى روان مشابه هم
و همراهان فراوان
هم تك با