چنين گفته شود :مطلب معين علمى كه قبلا مورد پذيرش كسى بود
هم اكنون مورد انكار اوست
يعنى
قبلا آن تصديق بود
و الان تكذيب است
بهطورى كه اثبات علمى به نفى
معناى تحول تصديق به تكذيب
علمى مبدل مى شود . منشأ اين توهم ناروا نيز همان مغالطه گذشته است . زيرا صورت علمى كه داراىوجود خاص خويش مى باشد
يك ارتباطى به معلوم دارد و يك پيوندى به عالم . اگر معلوم و عالم هر
دو را نشأه غيب و ثبات و وحدت و تجرد بودند
هيچ گونه تحولى رخ نمى داد
و اين پندار باطل
پيدا نمى شد
چه اينكه در نشأه تجرد تام عقلى چنين است .ولى اگر معلوم يا عالم در قلمرو طبيعت
بوده اند
مانند معلوم طبيعى
يا نفس قبل از آنكه به تجرد تام عقلى بار يابد
ممكن است در اثر
پيدايش تغير در معلوم
دگرگونى در نحوه انطباق صورت علمى با آن رخ دهد
و همچنين در اثر تغير
دگرگونى در معلوم يا عالم است نه علم
نفس در مرحله نازلهمايه دگرگونى ارتباط وى با صورت علمى حاصل گردد
ليكن هيچ كدام از اين دو
تغير
مايه دگرگونى خود صورت علمى نخواهد شد
چون در صورت تغير تصور صحيح از يك چيز
با دگرگونى
تصديق به وجود چيز معين
تنها پيوند نفس با آن صورت عوض شد
و خود آن صورت همچنان محفوظ است . چون
يك عقد بين اجزاى صورت علمى نسبت به يكديگر است
و عقدى جداگانه بين آن صورت علمى با نفس برقرار است
به نام تصديق و اعتماد و در مورد دگرگونى پيوند نفس با صورت علمى
فقط تصديق عوض مى شود
نه
قضيه
و اعتقاد دگرگون مى گردد نه عقد به معناى قضيه .
تجرد مقول به تشكيك است
چون تجرد درجاتى دارد زيرا نحوه وجود است و وجود مقول به تشكيك مى باشد نفس در بعض مراحل تجردشقابل دگرگونى است
زيرا با سير جوهرى به سوى تجرد تام در حركت مى باشد .لذا اتحاد عالم و معلوم
مانع از زوال پيوند بين آنها نبوده
چه اينكه قبل از اتحاد هر دو بودند و هر كدام حكم خاص خود را
داشتند
آنگاه متحد شدند
سپس اتحاد زائل شد
يعنى
نفس ارتباط خود را با آن صورت علمى
ثابت از دست داد .