زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) - نسخه متنی

عادل ادیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عباسيان حقيقت عواطف علويان را ادراك كرده بودند و شعارى دلخواه و پاكيزه را در نظر
گرفتند و طرح كردند و براى «رضا از آل محمد»تبليغ نمودند.

اين شعار شعارى مبهم بود كه حق امامت را ثابت مى كرد و از اختلاف حفظشان مينمود و از
اختلاف و تفرقه و گرفتارى رهايى شان ميداد.اگر دعوت و تبليغ را به خاندان خود منحصر
ميكردند و هر چه در دل داشتند آشكارا ميگفتند،البته درين صورت خاندان علوى و مبلغان
مخلص آنان عليه آنها ميشوريدند.

بعلاوه توده هاى مردم كه شيفته فضايل اولاد على و فاطمه(ع)بودند نيز بر ضد آنان قيام
ميكردند.

ابو مسلم خراسانى به امام صادق(ع)نامه اى نوشت و در نامه اين مطلب را قيد كرد كه:«من
مردم را از دوستى بنى اميه به دوستى اهل بيت دعوت كردم و تبليغ نمودم كه بنى اميه را
ترك كنند و به اهل بيت بپيوندند،پس اگر مى پذيرى كارى ديگر بر عهده تو نيست...» (27)

اينك بنگر كه امام(ع)در پاسخ او چه نوشت و خطاب به خراسانى چه فرمود:«نه تو از مردان
منى نه زمان،زمان من است.» (28) با اين واكنش امام(ع)،براى ما روشن مى شود كه انگيزه او در
رد كردن پيشنهاد آن بود كه به عدم صداقت گوينده علم داشت.از جمله «تو از مردم من
نيستى »به اين مطلب پى مى بريم و جمله «نه زمان زمان من است »به معرفت امام(ع)به
عدم وجود نيروى كافى براى قبضه كردن حكومت آگاه مى شويم.

پس از آن كه كوششهاى عباسيان در مورد امام(ع)با شكست روبروگرديد،چنين انديشيدند
كه با همان مضامين مكتب،گروه ديگر علويان رابرانگيزند و منظورشان اين بود كه براى
بدست آوردن حكومت و نيز بدست آوردن احساس و عواطف توده هاى مردم از مراكز علوى
استفاده كنند.پس به عمر الاشرف بن زين العابدين نامه فرستادند اما او نيز با دعوت آنان
مخالفت كرد.سپس براى عبد الله بن حسن نامه نوشتند و او تقاضايشان را پذيرفت.

سپس جعفر صادق(ع)او را ازين كار بازداشت و متوجه عاقبت كار كرد اما اونپذيرفت.

يعقوبى در تاريخ خود نوشته است كه عبد الله بن حسن گفت:«من شيخى سالخورده ام و
فرزندم محمد-ذو النفس الزكيه-به اين امر اولى است »و جماعتى از عباسيان را به نزد او
فرستاد و گفت با فرزندم بيعت كنيد.» (29) .

جهشيارى آورده است كه:«امام صادق(ع)به عبد الله بن حسن نصيحت كرد كه دعوت بنى
عباس را نپذيرد و به او گفت:اى ابو محمد از چه هنگام اهل خراسان شيعيان تو گرديده اند؟تو
ابو مسلم را به خراسان فرستادى؟و توبه او فرمان دادى كه جامه سياه بپوشد؟و اينان كه وارد
عراق شدند،تو سبب آمدنشان شدى؟يا موجب سرازير شدنشان به آنجا گرديدى؟آيا احدى از
آنان را مى شناسى؟» (30)

امام از مجارى امور آگاه بود و به شرايط و اوضاع احاطه داشت واز آنرو مى دانست كه خلافت
عباسى مسجل است و هنگامى كه عبد الله بن حسن نزد او رفت به او گفت:دولت بر اين قوم
مسجل و مقرر است.اين دولت بهيچ يك از آل ابوطالب نخواهد رسيد.»

كوشش دوم از طرف ابو سلمه خلال بود و او يكى از نقيبان دولت عباسى و عضو فعال در
رهبرى انقلابى عباسيان بود.او رسولى نزد امام فرستادكه:«براى دعوت مردم به او وراندن
بنى عباس آماده است،»اما پاسخ امام به او چنين بود:«مرا به ابو سلمه چكار،ابو سلمه شيعه
ديگرى است.»فرستاده ابو سلمه گفت:من به رسالت آمده ام.

پس ابو عبد الله چراغ طلبيد،آنگاه نامه ابو سلمه را برداشت و زير شعله نگاه داشت تا نامه
بسوخت و به فرستاده او گفت:«از آنچه ديدى صاحب خودرا آگاه كن » (31) .

از اين مطلب مى فهميم،ادعاى كسانى كه مى پندارند عمل امام در ردكردن حكومت با وجود
مناسب بودن اوضاع و شرايط يعنى كنار گذاشتن جنبه سياسى رهبرى با وجود هماهنگى
شرايط،از طرف امام،اشتباه بوده است،به خطاست.زيرا اين رد كردن حكومت،خود شكلى از
اشكال عمل سياسى بود كه شرايط موضوعى را براى او محدود ميكرد.خلاصه آنكه نفس عدم
قبول حكومت،كارى سياسى را نشان ميدهد.

امام(ع)از در دست گرفتن حكومت خوددارى فرمود و اين كار رابوقتى موكول كرد كه نقش
دگرگونسازى امت را ايفا كند و در مجراى افكارامت تاثير گذارد و در رويدادهاى مهم برابر
امت نفوذ كند و انحرافهاى گوناگونى را كه واقعيت سياسى و اجتماعى به وجود آورده بود
تصحيح نمايد.آنگاه در داخل امت عهده دار تجديد بنا شود و امت را آماده سازد تادر سطحى
درآيد كه بتواند حكومتى را كه خود مى خواهد،به وجود آورد.

/ 173