راه دوم - زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) - نسخه متنی

عادل ادیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








راه دوم



اين بود كه رسول قائد براى آينده دعوت پس از وفات خود برنامه اى معين كند و موضع
ايجابى و مثبت اتخاذ فرمايد و سرپرستى دعوت و رهبرى امت را بر پايه نظام شورى در
نخستين نسل مكتبى بنيان گذارد تا پس از او اساس حكومت بر كشور و محور رهبرى دعوت،
در خط پيشرفت آن برقرار گردد.

اين فرضيه نيز به دلايل زير پذيرفتنى نيست:

1-اگر نبى اكرم نسبت به آينده دعوت پس از خود،موضع ايجابى و مثبت اتخاذ مى فرمود،
هدف وضع نظام شورائى را پس از وفات خود دنبال مى فرمود و رهبرى شورى را به كسى
ميداد كه از آن شورى برخاسته باشد.

پس بديهى ترين امر اين بود كه رسول اكرم،به آگاه كردن امت و كسانى كه نظام شورى را
مى خواستند،به بيان حدود و تفاصيل آن مى پرداخت تا به آن يك شكل و نظام مقدس بدهد و
جامعه اسلامى را از لحاظ فكرى طورى آماده كند كه آن نظام را بپذيرد.بخصوص كه اجتماع
آنروز طورى زندگانى ميكردكه روش قبيله اى و عشيره اى داشت و در آن،قدرت و ثروت و
عامل وراثت تا حد زيادى حكومت ميكرد.

به آسانى مى توان دانست كه نبى اكرم كار آگاه كردن به نظام شورى وجزئيات قانونى آنرا
بررسى نمى فرمود و اگر كار مزبور صورت واقعى ميگرفت طبيعى چنين بود كه در احاديث
ماثور،يعنى حديثهائى كه صدور آن از جانب معصوم مسلم باشد منعكس ميگرديد و در ذهن
امت يا دست كم در ذهن نسل پيشتاز امت كه مكلف بود نظام شورى را اجرا كند،اين معنى،
شكل و واقعيت خارجى مى يافت.درين معنى،موضع ابو بكر را به تاكيد باز ميگوئيم.
وقتى بيمارى او شدت يافت كار را به عهده عمر بن خطاب گذاشت و به عثمان فرمان داد كه
آنچه ميگويد بنويسد و او چنين نوشت:«اما بعد،همانا كه من عمر بن خطاب را مسئول
كارهاى شما قرار دادم پس سخن او را گوش كنيد و از اواطاعت نمائيد.»

عبد الرحمن بن عوف نزد او رفت و گفت اى جانشين رسول الله چونى؟

گفت:وقتى ديديد مردى از شما را براى امور شما برگزيدم،باد در بينى تان افتاد و هر يك اين
مقام را براى شخص خود خواستيد» (1) .از اين سبك جانشين كردن و اين پشت كردن به
مخالفان،واضح است كه خليفه فكر نميكرد كه نظام شورى داراى تعقل باشد!و تعيين كردن
خليفه را حق خود ميدانست و مى پنداشت كه قبول تعيين او بر مسلمين واجب است.

همچنين عمر حق خود ميدانست كه خليفه تعيين كند و بر مسلمين قبول آنراتحميل نمايد
بى آنكه براى ديگر مسلمانان در انتخاب كردن خليفه هيچ حقى قائل باشد.

راهى كه خليفه اول و دوم براى جانشينى رسول الله برگزيدند و پذيرفتن مسلمانان آن راه را
و روحيه عمومى كه بر منطق مبارزه كنندگان براى خلافت در روز سقيفه حكومت ميكرد و
ابراز تاسف ابوبكر در آن روز كه بخلافت رسيد،از اينكه چرا از نبى اكرم نپرسيدند كه پس از
آن بزرگوار چه كسى متصدى كار مردم گردد (2)

اينها همه اين مطلب را تا حدى روشن ميگرداند و جاى ترديد باقى نميگذارد كه پس از وفات
رسول اكرم(ص)،نسل پيشتاز اصلا به شورى نمى انديشيد و راى شورى را نميپذيرفت و هيچ
تصورى درباره آن نظام نداشت.

2-اگر نبى اكرم مقرر مى فرمود كه از نسل نوخاسته اسلامى مهاجران وانصار از ياران او پس
ازو،سرپرست دعوت و مسئول پيوند دادن كار دگرگونسازى گردند،اين نكته رسول اكرم را
ناچار ميساخت،نسل مزبور را با مسائل رسالت و فكر گسترده مجهز كند تا بتواند عميقا
بيانديشد و در پرتو تامل و انديشه اطلاعات موجود را با واقعيت تطبيق دهد و آنرا وارسى
نمايد و دشواريهائى كه دعوت در جريان استمرار و پيشامد با آن،روبرو ميگرديد،حل كند.
بخصوص وقتى مى بينيم

 كه رسول الله بود كه سقوط كسرى و قيصر را مژده داد.پس
ميدانست كه در آينده،اسلام به فتوحات بزرگ دست خواهد يافت و در حدى
وسيع جهانگشائى خواهد كرد و بزودى امت اسلام با مسئوليت آگاه ساختن گروههائى!51
مواجه خواهد شد كه به اسلام ميگروند و بايد امت را از خطرهاى آن گسترش ايمن سازند و
احكام شريعت را در سرزمينهاى مفتوح با واقعيات آن منطبق سازند و مردم را از آن احكام
مطلع گردانند.

با اينكه نسل نوخاسته،نسلى بود كه دعوت را به ارث برده بود و براى قربانى شدن بيش از
همه نسلها استعداد و آمادگى داشتند،با اين همه نشانه اى از آمادگى مخصوص كه براى
سرپرستى دعوت،به آگاهى وسيع و عميق مفاهيم آن ضرورت داشت نمى بينيم.

بايد توجه داشت كه همه نصوصى را كه صحابه از پيامبر در زمينه تشريع نقل كرده اند از چند
صد حديث تجاوز نميكند در حاليكه شماره صحابه چنانكه تواريخ نوشته اند،بيش از دوازده
هزار تن نبوده است.و معروف است كه ياران رسول(ص)از آغاز كردن به پرستش از آن بزرگوار
خوددارى ميكرده اند تايكى از آنان وقتى،عربى از خارج از مدينه به خدمت حضرت ميرسيد و
پرسشى ميكرد،آنان نيز فرصت را غنيمت شمرده و فرا ميگرفتند و هيچ اتفاق نيافتادكه از
مطلبى كه تا آن وقت روى نداده بود از حضرت پرسشى كنند.

عمر خطاب گويد:كسى را روا نيست از چيزى كه روى نداده است پرسشى كند.خداى تعالى
جواب هر چه را كه بايد داده است.وقتى كسى از پسر عمرنيز چيزى مى پرسيد،پاسخ ميگفت
كه:«از كارى كه رويى نداده است مپرس كه من از عمر بن خطاب شنيدم كه كسى را كه از
امرى مى پرسيد كه واقع نشده بود،لعنت ميكرد» (3)

نيز مى بينيم كه صحابه از پرسش خود دارى ميكردند مگر در حدود مشكلاتى كه واقع شده
بود و ايجاد خطر ميكرد.اين راه و روش از آماده كردن مكتب بسى دور بود و به آموزشى
گسترده نياز داشت و مقتضى آگاهى به آن آموزش!52 بود تا مشكلاتى را كه در جريان رهبرى
او عارض شريعت ميگرديد بتوانندحمل كنند.

رويدادهايى كه پس از رحلت رسول قائد پيش آمد،ثابت كرد كه نسل مهاجران و انصار،براى
حل مشكلات بزرگ كه پس از رسول اكرم(ص)،دعوت با آن روبرو گرديد،آگاهى كافى
نداشتند و فاقد آموزش كافى براى گشودن آن دشواريها بودند و نمى توانستند دستور العمل
مقتضى بدهند.معلوم شد كه آنان به هيچوجه سرزمينهاى فراوانى را كه با فتوحات اسلامى به
دست آوردند نمى توانستند از نظر قانونى اداره كنند.حتى خليفه و دولتمردانى كه پشتيبان او
بودند نمى دانستند احكام شرعى چيست و نيز نميدانستند تكليف اموالى كه به دست
ميگيرند كدام است آيا بايد بين جنگ كنندگان تقسيم شود و ياوقف همه مسلمين گردد.
چنانكه اين مشكل در فتح عراق روى داد.بلكه علاوه بر آنچه گفتيم،مى بينيم كه نسل معاصر
با رسول اكرم(ص)حتى در زمينه اموردينى تصورات روشنى نداشتند.مساله نماز ميت
عبادتى بود كه رسول اكرم(ص)

صدها بار به آن عمل فرموده بود و در حضور همه مشايعت كنندگان و نمازگذاران آنرا ادا
كرده بود.با وجود اين،ياران رسول اكرم ضبط صورت اين عبادت را لازم نديده بودند.به اين
جهت بعد از وفات نبى(ص)در طرز اداى آن ميان آنان اختلاف افتاد (4) و مى بينيم كه اصحاب
در زمان حيات پيامبر غالبابه شخص بزرگوار او تكيه داشتند و تا وقتى در سايه او مى زيستند
به ضرورت فرا گرفتن احكام و مفاهيم،بطور مستقيم توجهى نداشتند.

مطلبى كه گفته شد همه دلالت بر اين دارد كه آگاه ساختن مردم كه رسول اكرم در سطح
عموم براى مهاجر و انصار به آن مواظبت مى فرمود آن ها رابه درجه اى بالا نبرد كه رهبرى
آگاه از نظر فكرى و سياسى آنان را براى!53 آينده دعوت و دگرگون سازى آماده ساخته باشد.
بلكه آگاهى تا پايه اى بودكه پايگاه مردمى از آن بنيان گيرد و پيرامون رهبرى دعوت در حال و
آينده حركت كند.

3-هدف دعوت براى دگرگون كردن جامعه و برنامه زندگانى نوين،بنا كردن امتى بود از نو و
ريشه كن كردن همه ريشه هاى جاهليت و پس مانده آن ها.امت اسلامى به عنوان كل امت،در
سايه آن عمل دگرگون سازى جزدر يك زمان كوتاه،قرار نداشت.و آن زمان براى خوگر شدن
به منطق عقايدمكتب و دعوت براى دگرگون سازى كافى نبود تا نسل را به درجه اى از
آگاهى موضوعى برساند و او را از باقى مانده افكار گذشته برهاند و براى فرا گرفتن اطلاعات
برنامه جديد و آماده ساختن و شايسته كردن او براى سرپرستى مكتب و تحمل مسئوليات
دعوت و عمل دگرگون سازى بدون رهبر،مهيا سازد.

بلكه منطق رسالت عقيدتى چنين ايجاب مى كرد كه امت در زمانى طولانى تراز روزگارى كه
بر او گذشت،با توجيهات عقيدتى آشنا گردد تا بتواند به سطح چنان سرپرستى ارتقاء يابد.

اما در آن وقت،مى بينيم در خلال نيم قرن يا كمتر،در جريان فعاليت نسل مهاجران و انصار،بر
پيشوائى دعوت و سرپرستى آن چه گذشت.هنوزربع قرن از اسلام نگذشته بود كه خلافت
راشده آغاز شد و بناى تجربه اسلامى زير فشار و ضربات دشمنان ديرينه اسلام فرو ريخت.زيرا
دشمنان توانستندرفته رفته نفوذ كنند و رهبرى ناآگاه را غافلگير نمايند.سپس آن رهبرى رابا
زور و فشار به دست آورند و امت را وادار به اطاعت و فرمانبرى از رهبرى خود كنند تا رهبرى
را به سلطنت موروثى تبديل سازند و كرامت هاى انسانى راويران كنند و آزادگان و نيكوكاران
را بقتل رسانند و حدود الهى را معطل گذارند و اموال و غنائم جنگى و آبادى ها و زمين ها و
مزارع بين بصره و كوفه گلستان قريش گردد و خلافت بازيچه بنى اميه شود.

/ 173