جعفر بن على دولت را آگاه ميسازد
جعفر،پسر امام على الهادى(ع)بود،كتابهاى تاريخ،زندگانى او راچنين توضيح ميدهند:«بهجوانى رسيد و از تعاليم اسلام بيگانه و منحرف بودو راه لهو و شرابخوارگى و فسق و فجور در
پيش گرفت ».پدر او،امام(ع)به ياران خود فرمان داد كه از او دورى جويند و با او آميزش نكنند و درباره او
فرمود:«او نسبت به من به منزله نمرود است به نوح كه «خداى عز و جل فرمايد كه نوح گفت:
همانا كه فرزندم از خاندان من است و خدا گفت:اى نوح او از خاندان تو نيست،او عمل نا
صالح است ». (8)
از اخبار چنين بر مى آيد كه جعفر در سه زمينه فعاليت انحرافى داشت و باامام مهدى(ع)در
تضاد بود و آن عبارت بود از:1-ادعاى امامت پس از برادرش امام عسگرى(ع)
2-انكار هر وارث شرعى براى امام عسگرى(ع)و ادعاى اينكه اوامامت را به ارث مى برد.3-وقتى امام مهدى(ع)به او اعتراض كرد،ماموران دولتى را از احتمال وجود او آگاه ساخت و
دولت را وادار كرد تا براى تعقيب و بازرسى گسترده خانه او عمل كنند.كارگزاران حكومت،
بازماندگان امام را زير فشار قرار دادندولى در پايان از يافتن امام مهدى(ع)نا اميد شدند.و از اينجاست كه مى بينيم خليفه-المعتمد-وقتى بوسيله جعفر از وجودمهدى(ع)و از پنهان
بودن او آگاه شد،بيدرنگ سواران و پيادگان خود را براى بازرسى سراى امام عسگرى(ع)
گسيل داشت اما آنان پس از بازرسى دقيق چيزى نيافتند و هنگاميكه از خانه بيرون
مى آمدند كوشيدند كه وسايل خانه راچپاول كنند و در حينى كه به غارت و بردن اموال
سرگرم بودند،مهدى(ع)
فرصت يافت تا از خانه بيرون رود و در آن هنگام كودكى شش ساله بود.هيچكس او را نديد تا پنهان گرديد». (9)
آنان نميدانستند كه حقيقة از چه كسى سخن ميگويند و در پى كيستند.انديشه آنان درباره امام تاريك و مبهم بود.اين مساله بعيد نيست زيرا وقتى سرمست غارت و
يغماگرى بودند،توجهى نداشتند كه كودكى با نهايت سادگى و آسانى،بى آنكه جلب توجه كند
از دستشان بدر رود.در پايان غارت،«صقيل »را كه مادر مهدى(ع)بود دستگير كردند وبراى بازجوئى نزد مسئولان
امر بردند تا درباره كودك استفسار كنند و اطلاعات لازم را بدست آورند.اين بانو گفته آنان را
انكار كرد و مدعى شد كه طفلى نياورده است و پافشارى كرد تا سر نهان آشكار نگردد،و
فرزندش را دور ازدسترسى تعدى،در پرده نگاهداشت.مادر مهدى(ع)فشار و شكنجه را با كمال اخلاص و استقامت تحمل كرد و كوشيد كه
بازپرسان و تحقيق كنندگان را در وهم و شك نگاه دارد.لذا ادعا كرد كه باردار است »
اين ادعا در ذهن حكام اين احتمال را بوجود آورد كه بسا جنينى كه اوادعا ميكند،همان
مهدى(ع)مطلوب باشد بخصوص كه دولت از زمان حضورامام عسگرى(ع)منتظر ولادت
مهدى(ع)بود.اما زندگى امام عسگرى(ع)
به پايان رسيد و فرزندى از آن امام نديد.وقتى دولت از تولد او اطمينان حاصل نكرد،تصميم
گرفت مواظب آن بانو باشند تا وضع حمل كند،سپس كاركودكش را يكسره كنند و از او
خلاص گردند.ماموران،بيدرنگ آن بانو را زير نظر و مراقبت شديد و دائمى قرار دادندو او را در بين
زنان «معتمد و موفق »و زنان قاضى «ابن ابى الشوارب »قراردادند.همچنان مراقب او بودند تا
مدت به درازا كشيد و كودكى نياورد.آن بانو بيش از دو سال در همان حال زندانى بود تا دولت در جبهه هاى گوناگون گرفتار
دشواريهاى جنگى بسيار شد،و مساله آن بانو را از ياد بردند و اوتوانست به سلامت از چنگ
آنان برهد. (10)