زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
علت اين امر بسى ساده بود.به اين توضيح كه همه پايگاهها از نظريه امامان(ع)آگاه نبودند و اوضاع اجتماعى و موضوعى را ادراك نميكردند.
بلكه قيامهاشان غالبا عاطفى و آتشين بود،نه آگاهانه و نضج يافته.پس طبيعة عواطف و احساسها نمى توانست بناى حقيقى اسلام قرار گيرد،چه،بناى حقيقى بر اساس آگاهى كامل از هدف استوار است.
امام رضا(ع)در آن مرحله خود را آماده آن ميكرد تا مهار حكومت رابه دست گيرد اما با شكلى كه او خود طرح كرده بود و خود ميخواست نه درشكلى كه مامون چنان ميخواست و در آن شكل،ولايت عهد را به او(ع)عرضه داشت و او آنرا رد كرد و نخواست.
در«ارشاد»روايت شده است كه مامون،حضرتش(ع)را در باب ولايت عهدى مخاطب قرار داد و به او گفت:مى خواهم ولايتعهد-يعنى خلافت-را به عهده ات بگذارم.حضرت فرمود:«اى امير المؤمنين،مراازين كار معاف كن كه نه نيروى آن را دارم و نه طاقت آنرا.
مامون گفت:پس ولايتعهد را بعد از خود بتو وا مى گذارم.
امام فرمود:اى امير مؤمنان،ازين كار نيز مرا معاف كن.
وقتى امام امتناع خويش را بيان فرمود،مامون با سخنى كه به علت امتناع امام(ع)بوى تهديد ميداد با امام برخورد كرد و گفت:عمر بن خطاب شورى را با شش نفر مقرر داشت كه يكى از آنان نياى تو امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع)بود و عمر شرط كرد كه هر كس با آنان مخالفت كند گردنش را بزنند.بايد چيزى را كه از تو ميخواهم بپذيرى و ترا از آن،راه فرار نيست. (1) پس امام(ع)التماس او را پذيرفت.
نيز روايت شده است كه سخنى ديگر در ميان آنان بود.مامون خلافت را به امام عرضه داشت و امام از آن امتناع نمود سپس ولايت عهد را به اوپيشنهاد كرد،آن را نيز رد كرد و مامون گفت:
«تو مرا به كارى واميدارى كه از آن اكراه دارم.از قدرت من ايمنى اما به خدا سوگند ياد ميكنم كه اگر ولايت عهد را نپذيرى ترا به اين كار ناچارميسازم و اگر نپذيرى گردنت را مى زنم » (2)