طلحه و زبير به حالتى رسيدند كه به شورشيان كمك مالى مى كردند تابر عثمان تنگ گيرند. شورش همراه با مجموع هيئتهاى نمايندگى كه از همه جاى آمده بودند،گسترش يافت و راه خويش را مانند پلنگ خشمگين ادامه داد. موضع امام در قبال اين شورشيان مانند آتش نشانى بود كه همه كوشش خودرا براى آرام كردن شورش آنان و خاموش كردن آتش زبانه كشيده آنان مصروف داشت. عثمان جز اينكه سه روز از شورشيان مهلت خواست تا پس از آن با آنان انجمن كند و آن اجتماع قاطع و فيصله دهنده كار باشد،كارى نكرد.سه روزسپرى گرديد و آن جماعت بسيار بر در خانه او گرد آمدند ولى عثمان روى پنهان كرد و مروان بيرون آمده و با كلماتى احمقانه و برترى جوينده به مردم گفت: «براى چه كارى فراهم آمده ايد؟گوئى به چپاول آمده ايد. رويتان زشت باد آمده ايد و ميخواهيد حكومت ما را از دستمان بيرون آوريد؟از اينجا دور شويد و گرنه بخدا سوگند اگر قصد شما برانداختن ماباشد،واقعه اى به سر شما آيد كه شما را خشنود نگرداند و از پايان كار راضى نباشيد.به خانه هاى خود باز گرديد.بخدا سوگند چيزى را كه در دست داريم از دست نمى نهيم و شكست نمى خوريم ». اين سخنرانى سخيف به منزله آتش زنه اى بود كه شورش را شعله ورساخت...عثمان بيدرنگ كس در پى امام على فرستاد و او از آمدن خود دارى فرمود و گفت:«بدان كه به آنجا باز نميگردم »زيرا امام را منطق مروان گران آمده بود كه با جمهور مردم در هم فشرده،از طرف خليفه سخنانى چنان احمقانه و سخيف به زبان راند. بعلاوه امام ميديد كه بين مردم و عثمان وساطت كرده و عثمان قول داده است كه به شكايات مردم برسد.اما نه براى قول خود ارزشى قائل است نه به وساطت امام(ع)بهائى داده است.امام درين كار سود شخصى نداشت ويقين داشت كه عثمان زير فشار مردم و پاسخ گفتن به تقاضاى اصلاحى آنان وكنار گذاشتن مروان و خويشان و نزديكان خود از دستگاه دولتى، بيچاره گرديده است. و ميديد،با اينهمه فشار،هيچيك از خواسته هاى مردم صورت عمل به خود نگرفته است بلكه همه وقايع به علائم و آثارى آشكارا تحول يافته است كه شورش را قطعى و مسلم ميگرداند. بارى،بدبختى به اوج رسيد و انقلاب با كشته شدن عثمان تحقق يافت.