2-القاءات ابو موسى اشعرى نسبت به آنچه عمار ياسر ندا در ميداد،در دل مردم بسى مؤثرتر بود.چه،نداى عمار به مردن و پيوستن به جهاد بودو اشخاص را مكلف ميداشت كه از زندگانى دنيا و توابع آن دست بشويند.اما ابو موسى اشعرى به زندگى فرا مى خواند و به زبان حال به مردم ميگفت كه حيات خود را حفظ كنيد و از خطر دورى گزينيد و برويد و در خانه خودبنشينيد و اسلام را با خطرها و دشمنان آن واگذاريد.عمار ياسر صحابى بزرگ بود.ابو موسى اشعرى نيز.اما يكى از ايندو به مرگ تكليف ميكردو آنديگرى حيات مى بخشيد.انسان معمولى،مسلما القاى ابو موسى را بر القاى عمار ياسر ترجيح ميداد.چه،ميخواست زندگى خود را هر چند كوتاه،زير سايه معاويه و درسايه جاهليت حفظ كند.3- اين بود عامل كشمكش و نزاع قديمى كه بين بنى اميه و بنى هاشم بر پاى شده بود و تا بعد از اسلام كشيده شد و به نوبه خود در افزودن شك،سهمى داشت.مردم در باطن خود درباره نقطه ضعف آن جنگ،آغاز به كنكاش كردند و آشكارا به گفتگو پرداختند.شك و ترديد ريشه دارتر گرديد ومردم براى فرار از جنگ اين نكته را به منزله نقطه ضعف و دليل موجه، بزرگ ميكردند و مى پنداشتند كه آن جنگ جز ادامه همان ستيز كهن بين بنى اميه وبنى هاشم چيزى ديگر نيست.به عبارت ديگر،گمان مى كردند اين نزاع ادامه همان دشمنى بود كه از روزگار قديم ميان بنى اميه و بنى هاشم وجود داشت و به تقليد از آن روزگار،تا آنروز نيز ادامه يافته بود.