و در جاى ديگر فرمايد:«بخدا سوگند كه از شما در شگفتم.نه دينى داريد تا شما را فراهم آورد نه حميتى تا شما را چابكدست و برا سازد.آيا شگفت آور نيست كه معاويه مردم فرومايه و خشن را فرا خواند،بى آنكه درباره آنان كمك وبخششى روا دارد و آنان پيروى او كنند؟اما من شما را كه باقيماندگان اسلاميانيد و بقيت مردمان،دعوت ميكنم و به همه شما بى هيچ تفاوت وتبعيض از بيت المال بطور مساوى عطا ميكنم.با اينهمه از پيرامون من پراكنده ميگرديد و با من اختلاف پيدا ميكنيد (6) .من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت كردن شما رنجيده خاطر.آيا در عوض زندگانى هميشگى،به زندگى موقت دنيا خشنود هستيد و بجاى عزت و بزرگى،تن بذلت و خوارى داديد.وقتى شما را به جنگ با دشمن ميخوانم،چشمهايتان دور ميزند،گويابه سختى مرگ و رنج بيهوشى گرفتار شده ايد.هيچوقت شما براى من نه امين و درستگار هستيد و نه سپاهى مى باشيد كه ميل بشما داشته باشند.سوگند بخدا گمان ميكنم كه اگر جنگ شدت يابد و آتش مرگ افروخته گردد،شما مانند جدا شدن سر از بدن،از اطراف پسر ابو طالب جدا خواهيدشد... (7) »
همچنين امام،قصد و همتهاى آنان را به شوق در مى آورد،اما نه همتى داشتند نه اراده و تصميمى.چه،شك و ترديدشان در مورد امام آغاز شده بود.شك و ترديد،در مورد قائد و رهبر، خطرناكترين چيزى است كه قائدمخلص دچار آن ميگردد و خطرناكترين چيزى است كه نصيب امتى شود كه آن قائد او را رهبرى ميكند.تلخى شك و رنجهاى عميق آن در ميدان جنگ امام(ع)،در نهايت آشكارى بود:«بار خدايا، همانا كه آنان را ملول گردانيدم و آنان نيز مرا.