و ميدانستند كه اينك مساله،همان مساله امام حسين(ع)نيست كه با اخلاص براى حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد.بلكه مساله بالاترو بزرگتر ازين تصور بسيطى است كه آنها دارند.مساله عبارت از هدف و عقيده و رهبرى و برنامه ريزى الهى بود كه در وجود امام حسين(ع)تجلى يافته بودو اينك دوباره متجلى شده است.و بسا كه در عصرهاى گوناگون و نسل هاى مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.اين مساله،مساله اى بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه ميداد و به شكلى واضح و تفصيلى و دربرگيرنده،به او مى فهماند تا او را عميقا به حركت درآورد و واقعيتى را كه در آن زندگانى مى كنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزى ازين گوياتر نيست كه امام باقر(ع)به خليفه اموى وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع)پرسش كند و به او گفت:آياتو فرزند ابو ترابى؟.و بعد سعى كرد او را خفيف گرداند.اما امام(ع)به اين مسائل اهميتى نداد بلكه در مجلس خليفه به پاى ايستاد و خطابه اى ايراد فرمودتا رهبرى اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت،آشكارابيان كند.امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتن ها و از گذرگاه اين برنامه وسيع،و با روياروئى صريح با امت در هدفهاى واضح، روزگارى نوين را مجسم ساخت.