زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه (ع) - نسخه متنی

عادل ادیب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ج-زان پس كه حيات اسلامى گسترش يافت و از راه پيروزى نظامى به دسته ها و سرزمينها و
دولتها پيوست،رويدادهاى گوناگون و شرايط و گروههابوجود آمد و افكار درهم ريخته و
پيچيدگيهايى كه هرگز پيش بينى نمى شد پيش آمد و براى نصوص تشريعى مفقود شده كه از
رسول اكرم نقل ميكردند،راه حلى وجود نداشت،پس ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از
كتاب و سنت،به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله]اجتهاد
كه ملكه مجتهد است رجوع كنند.اين امر باعث گرديد كه ذوق واخلاقيات شخصى وارد
قانونگذارى شود (4) .

اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يك منشاء فكرى كه با آن
شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد،پى ببرند،زيرا در بسيارى از مسائل نصى وجود
نداشت و ناچار بايد راه حلى براى آن مى جستند.شهرستانى درين مورد گويد:«ما بطور قطع
ميدانيم كه حوادث و وقايع در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نمى آيد و
حدو حصرى ندارد و به طور قطع ميدانيم كه در همه رويدادها نصى موجود نيست وقتى
نصوص محدود باشد،امر نا محدود را ضبط نميكند،پس اجتهاد و قياس لازم الاتباع و معتبر
است چندان كه براى هر رويدادى اجتهادى است » (5) .

در چنين موقعيتهائى امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكرى را قبول داشته باشند و
به اين اعتبار كه مرجعيت فكرى به رهبرى سياسى منتهى ميشودآن را به اهل بيت مستند
بدانند و اگر مرجعيت فكرى را به اهل بيت مى دادند،برنده ترين سلاح را به آنان تقديم
مى كردند كه به آنان امكان ميداد كه به آسانى به مرجعيت سياسى دست يابند.

ازينرو در اين عصر آغاز فعاليتهايى را مى بينيم و توسعه و گسترش مدارسى را ملاحظه
ميكنيم كه گاهى به «راى »تكيه ميكنند و گاهى به قياس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و
عرف جريانهاى پيش آمد كه ظهور آنها با خط مرجعيت اهل بيت(ع)اختلاف داشت و اشكارا
نشان ميداد كه اين پديده در جامعه اسلامى بسى اوج گرفته و ريشه دوانيده است.اهل بيت(ع)
بر عهده گرفتند كه آن ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند.و به علت پاسخگوئى به اين
خطوط فكرى،خصوصيات مذهبشان را كه داراى مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.

ابن جميع ميگويد:به جعفر بن محمد وارد شدم،ابن ابى ليلى و ابو حنيفه نيز با من بودند.او
به ابن ابى ليلى گفت:اين مرد كيست؟جواب داد:

او مردى است كه در دين بينا و با نفوذ است.امام(ع)فرمود:شايد به راى خود قياس ميكند؟
سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود:اى نعمان،پدرم ازجدم روايت كرد كه رسول خدا(ص)
فرمود:نخستين كس كه امر دين را به راى خود قياس كرد،ابليس بود كه خداى تعالى به او
فرمان داد:به آدم سجده بر!و او گفت:من ازو بهترم.مرا از آتش آفريدى و او را از خاك.پس هر
كس كه دين را با راى خود قياس كند حق تعالى روز قيامت،او را با ابليس قرين سازد.زيرا،او
شيطان را بقياس پيروى كرده است ».

سپس امام جعفر(ع)آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به اوگفت:آيا قتل نفس گناهى
بزرگتر است يا زنا؟

گفت:قتل نفس.

امام(ع)فرمود:خدايتعالى در قتل نفس دو گواه مى پذيرد اما در زناچهار شاهد بايد.

سپس پرسيد:نماز بزرگتر است يا روزه؟

گفت:نماز.

امام(ع)فرمود:چه گوئى در مورد حايض كه روزه را قضا ميكند و نمازرا قضا نمى كند.واى بر
تو،چگونه قياس ميكنى؟از خداى بترس و دين را باراى خود قياس مكن (6) .

اين نبردى كه اهل بيت(ع)وارد آن شدند،از شدت تاثير اهل راى كاست.چنانكه براى پيدا
شدن مكاتبى كه در راه و خط مخالف آن بود،ايجادآمادگى كرد و مدرسه حديث بوجود آمد
كه براى حفظ احاديث و سنت و آثارو فتاوى صحابه و تابعين كوشيد و براى تقويت آن به تبليغ
آغازيد و در عين حال از اهل راى بد مى گفتند و در مقابل دستاورد اهل راى كه در اخذ به راى
و روى گردانيدان از احاديث تند روى داشتند،عكس العملى محسوب ميگرديد.

اهل بيت(ع)بر ضد اهل راى ايستادگى كردند و درين كار به شعار معروفشان تمسك
مى جستند كه ميگفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده نميشود».

چه،اين مكتب اهل راى به راهى مى رفت كه تشريع اسلامى را تحليل مى بردو نابود مى كرد و
در مرحله بعد،خاصيت و صلابت و اصالت اسلامى تشريع راكه از ويژگيهاى قانونگذارى است
از دست ميداد و در اثنائى كه اهل حديث با جمود شريعت روبرو ميگرديد و معناى ظاهر
نصوص اتخاذ مى شد،خاصيت نرمش و قابليت تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعى از كف
مى رفت (7) .

/ 173