در اين جا مباحثى از نوع ديگر, وجود دارد كه نمى خواهم به آن ها مشغول شوم. بنابراين مايل نيستم در ادعاهاى بى دليل اين مؤلف يا در نظر ديگرى, به مناقشه پردازم و يا احياناً به توبيخ و ملامت كسانى بپردازم كه به ساحت مقدس علماى بزرگ اسلام و حاميان دين و شريعت, جسارت و گستاخى كرده اند و حتّى براى ناچيز شمردن نظريات آن بزرگان, با روش ناشايسته و تند و با عدم رعايت نكات اخلاقى و در مواردى با تحقير آن ها, برخورد نموده اند; روشى كه به هيچ وجه علمى, متين, وزين و شايسته نيست .در اين فصل تصميم ندارم به خطاهاى اين مؤلف يا لغزش هاى ديگرى مشغول شوم و آن ها را احصا كنم با اين كه گاهى اين اشتباه ها, بسيار بزرگ و خطاها فاحش و خطرناك اند; همان گونه كه در مورد اين قلم هم, وضع چنين است .باز مايل نيستم درباره فريب و سوءاستفاده و ناديده گرفتن حقيقت, كه توسط برخى از افراد صورت گرفته, سخن بگويم; كسانى كه در اين زمينه كتاب نوشته اند و من خود شاهد سوءاستفاده هاى آن ها بوده ام. باز لازم نمى دانم از مسائلى سخن به ميان آورم كه اين افراد از طرح آن ها وحشت مى كنند مسائلى كه امكان پاسخ گويى بدان را ندارند و يا از موضوعاتى سخن گويم كه طرح آن ها لازم و فى نفسه احتمال حق و باطل در آن ها روا و شايسته به نظر مى رسيد ولى آن ها به جاى اثبات ادعاى خود, آن را مسلّم و قطعى تلقى كرده و ترديد و يا نادانى در مورد آن را گناهى بزرگ به شمار مى آوردند و در نتيجه فحش و ناسزاگويى به اين و آن را, جايگزين استدلال مى كردند .هم چنين در نظر ندارم خواننده را بر ويژگى هاى فردى نويسنده كتاب مذكور راهنمايى كنم; كسى كه براى اثبات نظريات خود, به جاى استفاده از روش علمى و تمسك به حقايق, روش ايجاد ترس و وحشت را برگزيده است. او مانند كسى است كه بالون هاى رها شده در آسمان را به حال خود مى گذارد و آن ها را با باد كردن رگ هاى گردن و طوفان امواج و گرد وخاك كردن و هرج ومرج و نعره و داد و فرياد و غوغا همراهى مى كند, پس از آن به مانند يك كوه, درد زايمان مى كشد ولى يك موش يا كم تر از آن مى زايد .اين ها همه غير از اين نكته مهم و قابل توجه است كه او خواننده بينواى خود را به طرف مسائل جانبى و ظاهرى سوق مى دهد, افراد فرومايه را بزرگ و برعكس شخصيت هاى بزرگ را كوچك جلوه مى دهد .خواننده كتاب خود را در خلأ و بين زمين و آسمان رها مى كند و خواننده بينوا در اين حالت نمى داند كه از كجا آمده و به كجا خواهد رفت, بعد از اين صحنه سازى دوباره برمى گردد و خواننده را كه در حال سقوط قرار گرفته, به اصطلاح نجات مى بخشد تا بهتر بتواند نقشه هاى خود را در مورد او به اجرا بگذارد و يا آن گونه كه مى خواهد با افكار او به بازى بپردازد .نه! نمى خواهم وارد اين مباحث شوم و يا سخنى راجع به آن بگويم, چرا كه به ناچار بايد به شواهد فراوان و دلايل زياد, متوسل شوم. من گرچه دلايل و شواهد فراوانى گرد آورده ام و فراهم ساختن موارد ديگر هم مشكلى ندارد ولى نمى خواهم خود را گرفتار چنين مسائلى كنم بلكه بسيار مشتاقم لحظات گران بهاى عمر خود را در مسائلى صرف كنم كه اهميت آن بيش تر و يا نفع آن عمومى تر است, بنابراين تنها مطلبى را كه در اين مختصر مايلم به آن بپردازم اين است كه نظر خود را در مورد داستان جزيره خضرا تنها از نظر علمى به نگارش آورم بدون اين كه از بحث درباره خود داستان فراتر روم; البته به غير از موارد محدودى كه بحث آن را اقتضا مى كند .