اما به هيچ يك از اين سه روايت نمى توان استدلال كرد, بدين معنا كه بر فرض صحتِ سند اين روايات, بيش از آن چه را كه قواعد عمومى اثبات كرده اند چيزى را اثبات نمى كنند .و اما روايت نخست, از چندين جهت استدلال به آن صحيح نيست:جهت اول: دليلى بر اين نيست كه در اين روايت يادى از فرزند براى آن حضرت شده باشد, زيرا شيخ طوسى و شيخ نعمانى اين روايت را با يك عبارت نقل كرده اند, با اين تفاوت كه شيخ طوسى گفته است: (هيچ يك از فرزندان و نه ديگران از جاى او خبرى ندارند.)(1) و شيخ نعمانى روايت كرده است كه: (نه هيچ يك از دوستان و نه ديگران, از جايگاه او اطلاعى ندارند.)(1) بنابراين, با توجه به اختلاف نسخه ها در آن قسمت از حديث كه شاهد آورده شده است, راهى براى استدلال توسط آن وجود ندارد .جهت دوم: بر فرض كه وجود لفظ (ولد) ـ فرزند يا فرزندان ـ را در روايت بپذيريم, اين روايت بيش از آن چه را كه مقتضاى قواعد (طبق نظريه دوم براى غيبت) بود نمى رساند. زيرا امكان وجود فرزندى براى آن حضرت كه پدر خويش را نشناسد و از وضعيت او آگاه نگردد, مطرح مى باشد و نيز امكان دارد كه امام & همسرى داشته باشد كه بر فرض آگاهى خود او از شخصيت واقعى آن حضرت, كسى را از آن مطلع نساخته و موضوع را از فرزندانش بپوشاند, ولى فرزند يا فرزندانى كه با آن حضرت معاشرت داشته و پدر خود را بشناسند, به صريح روايت منتفى است, چنان كه طبق قواعد عمومى نيز اين امر منتفى مى باشد .جهت سوم: كم ترين احتمالى كه در اين مورد وجود دارد اين است كه مقصود از عبارت (هيچ يك از فرزندان و نه ديگران, از جاى حضرت آگاه نيستند) مبالغه در شدت پنهانى باشد. بدين معنا كه اگر هم بر فرض, آن حضرت را فرزندى باشد, حتى او هم از شخصيت حقيقى حضرت آگاه نخواهد بود, تا چه رسد به ديگران. و لذا ـ چنان كه واضح است ـ اين عبارت دليلى بر وجود فرزند بالفعل نيست. همين اندازه كه چنين معنايى براى روايت محتمل باشد براى ساقط كردن استدلال بدان, كفايت مى كند, زيرا آن گاه كه احتمال به ميان آيد, استدلال باطل است .و اما دو روايت ديگر [روايت على بن فاضل مازندرانى و روايت ابن انبارى] كه به زودى آن ها را ملاحظه خواهيم كرد, مدلول مشترك آن دو اين است كه امام & در طول غيبت كبرى, در بعضى از جزاير درياى مديترانه سكونت گزيده و داراى همسر و فرزند مى باشد, و در آن جا يك جامعه نمونه اسلامى كه از فرزندان و ياران و پيروان نيكوكار آنان تشكيل شده است, بنيان نهاده است و در آن جامعه به طور پنهانى زندگى مى كنند و سرپرستى و زمام دارى آن جا را فرزندان آن حضرت به دست دارند .مشروح مضمون اين روايت و توضيح نقاط ضعف آن ها را به زودى عرضه خواهيم داشت و در اين جا بررسى دو اشكال كفايت خواهد كرد:اشكال اول: اين دو روايت از پايه و اساس درست نيست, زيرا چنان كه توضيح آن به زودى خواهد آمد, بر همان پايه اى بنا شده كه نظريه اول بر آن پايه گذارى شده و بطلان آن را ثابت كرديم .اشكال دوم: بر فرض صحت اين دو روايت, مدلول آن ها بيش از آن چه كه قواعد عمومى مقتضى بود, نمى باشد, زيرا نهايت آن چه از آن دو به دست مى آيد اين فرض است كه حضرت گاهى همسرى باايمان و مورد اطمينان را برگزيده و او هم موضوع را پنهان نگه داشته و آن حضرت را حتى به فرزندان خود نيز نشناسانده است, و اگرچه فرزندان انتساب خود را به امام & مى دانند وليكن او را نديده و از مكانش خبر ندارند. خلاصه آن كه براى صدق دو روايت كافى است كه آن حضرت در طول دوران غيبت يك بار ازدواج كرده باشد, و قواعد عمومى منافاتى با آن ندارد .بنابراين در روايات چيزى را نمى بينيم كه توسط آن بر بيش تر از آن چه كه از قواعد عمومى به دست آورده ايم, بتوان استدلال نمود .