ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق
حوالتم به خرابات كرد روز نخست
حوالتم به خرابات كرد روز نخست
حوالتم به خرابات كرد روز نخست
عهد الست من همه با عشق شاه بود
وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم
وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم
وز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
من اگر كامر واگشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند