مراد دل ز تماشاى باغ عالم چيست
به دست مردم چشم ازرخ تو گل چيدن
به دست مردم چشم ازرخ تو گل چيدن
به دست مردم چشم ازرخ تو گل چيدن
نيست ما را بجز از وصل تو درسر هوسى
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
اين تجارت زمتاع دو جهان ما را بس
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس
اگر ز خون دلم بوى شوق مىآيد
طر از پيرهن زركشم مبين چون شمع
كه سوزهاست نهانى درون پيرهنم
عجب مدار كه همدرد نافه ختنم
كه سوزهاست نهانى درون پيرهنم
كه سوزهاست نهانى درون پيرهنم