تو چه عزم دين كنى با اجتهاد
كه مرو ز آن سو بينديش اى غوى
بينوا گردى، زياران وا برى
توز بيم بانگ آن ديو لعين
كه هلا فردا و پس فردا تو راست
راه دين پويم كه مهلت پيش ماست
ديو بانگت بر زند اندر نهاد
كه اسير رنج درويشى شوى
خوار گردى و پشيمانى خورى
وا گريزى در ضلالت از يقين
راه دين پويم كه مهلت پيش ماست
راه دين پويم كه مهلت پيش ماست
هيبت بانگ شياطين خلق را
تا چنان نوميد شد جانشان زنور
كه روان كافران ز اهل قبور
بنده كرده است و گرفته حلق را
كه روان كافران ز اهل قبور
كه روان كافران ز اهل قبور