رنج گنج آمد كه رحمتها در اوست
اى برادر موضع تاريك و سرد
چشمه حيوان و جام مستى است
آن بهاران مضمر است اندر خزان
همره غم باش و با وحشت بساز
آنچه گويد نفس تو كاينجا بد است
تو خلافش كن كه از پيغمبران
اين چنين آمد وصيت در جهان
مغز تازه شد چو بخراشيد پوست
صبر كردن بر غم و سستى و درد
كآن بلنديها همه در پستى است
در بهار است آن خزان مگريز از آن
مىطلب در مرگ خود عمر دراز
مشنوش چون كار او ضد آمده است
اين چنين آمد وصيت در جهان
اين چنين آمد وصيت در جهان