مبانی نظری تزکیه جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی نظری تزکیه - جلد 1

محمد شجاعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و باز مى‏بيند يك عمر با جديت كامل وبا اختيار خويش راهى را انتخاب نموده كه جز هلاكت و خسران، و جز حسرت فوق تصور و عذاب دردناك، عواقب و نتايج ديگرى نداشته است. او متوجه اين فاجعه مى‏شود كه نه تنها به آنچه مى‏بايست طلب كند متوجه نگشته، و نه تنها آنچه را مى‏بايست بخواهد، نخواسته است و فرصتى را كه براى اين امر بوده، تضييع كرده است؛ و بالاخره، نه تنها در وادى اوهام غوطه‏ور گشته و از مقصود باز مانده وبه حرمان افتاده است، بلكه، براى خود در آن سو انواع مختلف هلاكتها و گرفتاريها و عذابها، و بالاتره از همه، سخط و غضب و طرد حق را كسب كرده است.

مى‏بيند حضرت مقصود را فراموش نموده و جناب او نيز او را فراموش كرده است. و مى‏بيند اوامر حق را ناديده گرفته و نواهى او را سهل شمرده و حرمات او را هتك نموده است و با او به مخاصمه و منازعه برخاسته است. و باز مى‏بيند در باب اوصاف و اخلاق و خصلتها، روح خود و قلب خويش را با رذايل بى‏شمارى آلوده كرده است. و نيز در تعلقات و اسارتها هر چه مى‏توانسته غوطه‏ور شده و دل را به اسارت و بند كشيده و در ميان حجب بى حد و حصر علقه‏ها محجوب گردانيده، بنحوى كه اختياردل او ازدست خود او خارج شده و چنان به اوهام و اغيار اسير گشته كه با بود و نبود آنها، چه خود او بخواهد و چه نخواهد، بطور اجتناب‏ناپذير خوش و ناخوش و مسرور و محزون مى‏گردد.

و در تعبير روشنتر، اغيار و اوهام بر دل وى حاكم گشته و در هر لحظه دل را به سويى مى‏كشانند و از حالى به حالى مى‏اندازند و در دو لحظه به يك حال نمى‏گذارند و لحظه‏اى دل از اسارت آنها و از سيطره آنها نمى‏تواند خود راآزاد نموده و كنار بكشد و بالاخره دل، دل نيست. آن هم اغيار و اوهامى كه نه خود معنى دارند و نه اسارت به آنها مفهومى دارد و نه خوش و ناخوش بودن با آنهارا مى‏توان توجيه نمود، جز اينكه از مقصود باز بدارند و خسران و هلاكت بار بياورند.

در اين بين متذكر مى‏شود كه علاوه بر همه اينها ،چه بسيار انسانها و مخلوقات ديگر حق كه از وى به آنها ضررها و لطمه‏ها رسيده و به حقوق آنها تجاوز نمود و بر آنها ظلم كرده، و چه بسيار دلها كه شكسته است و بالاخره،چه بسيار خصماء كه براى خود درست نموده و هر يك بجاى خود براى او گرفتاريها خواهد آورد و يا آورده است، و هر كدام بنحوى حجاب بين او و بين حضرت حق گرديده و خواهد گشت، و نيز، هر يك سبب سخط حق شده و خواهد شد.

با حصول يقظه همه اين ضلالتها و انحرافها و در مجموع، مسير هلاكت بار و دردآورى كه در پيش گرفته و در پيش داشته، روشن مى‏گردد. اينجاست كه ديگر نمى‏تواند آرام بگيرد و باز به راهى كه در پيش گرفته، ادامه دهد. بدون اينكه فرصت از دست رود، به فكر مى‏افتد چه بايد كرد؟ و چه راهى بايد در پيش گرفت؟ و آيا جز توبه و بازگشت، راه ديگرى هست؟!. مى‏بيند بايد تا فرصت تمام نشده توبه كرد، و بايد نا اميد نگشت، و بايد در فرصت باقى مانده در نجات خود كوشش نمود.

او مى‏بيند اگر توبه نكند، ظلم بر خود نموده است و اين ظلم از ظلمى كه تا بحال نسبت به خود داشته، بزرگتر است. مگر نه اينست كه خداى متعال مى‏فرمايد: «و من لم يتب فأولئك هم الظالمون» (آيه 11 سورها حجرات) يعنى «و آنان كه توبه نكنند، ظلم برخود كرده‏اند و نسبت بخود ظالم هستند».

اينجاست كه سالك بيدار قدم دوم را برداشته و توبه مى‏كند و از راهى كه تا بحال در پيش گرفته بود بر مى‏گردد و روى به خداى متعال مى‏آورد. و اين بازگشت در حقيقت از يقظه و بيدارى، و از معرفت خاصى كه با تابش نور يقظه بر باطن حاصل شده، منبعث مى‏گردد.

/ 490