آن كه يك ديدن كند ادراك آن سالها نتوان نمودن از زبان
سالها نتوان نمودن از زبان سالها نتوان نمودن از زبان
(دفتر سوم مثنوى)براى بيشتر روشن شدن، فرض كن گوينده و شرح دهنده تو خود هستى، و مىخواهى براى كسى كه از اول فاقد نيروى باصره است، حقايق مذكور را بفهمانى، و از طريق زبان آنها را توضيح دهى و بيان كنى. ببين چگونه مىتوانى | | كيفيت «ديدن» را آنچنان كه عينيت دارد، به لفظ و عبارت بياورى، چگونه مىتوانى كيفيت و جزئيات آنچه را كه با يك نگاه مىيابى، با زبان شرح دهى، چگونه مىتوانى شكل اين موجود و آن موجود را به نحوى كه هست به زبان ترسيم كنى، چگونه مىتوانى رنگ سبز را، و يا رنگ ديگر را با لفظ و عبارت تصوير نمايى و توضيح دهى، و چگونه مىتوانى...؟!!.به فرض، اگر هم توانستى، او چگونه مىتواند اين حقيقتها را آنچنان كه هست، و آنچنان كه تو مىبينى و تو مىيابى، تصور كند و بفهمد؟!. نه تو مىتوانى بيان كنى، و نه او مىتواند بيابد.اين، يك مثل ساده بود، و موضوع دل و آنچه به آن مربوط مىشود، بسيار پيچيدهتر و بالاتر از اينهاست.آن كه دل دارد و از عوالم و اسرار دل آگاه است و آن را مىشناسد، نمىتواند دل و عوالم و اسرار آن را به كسى كه دل ندارد بفهماند، و با لفظ و زبان شرح دهد، و اگر چيزى هم بگويد، او نخواهد فهميد، و جز يك سلسله تصورهاى مبهم، چيزى به دست نخواهد آورد، تصورهايى كه اصلا به واقعيتها نمىخورد، آنهم در صورتى كه به آنچه گفته مىشود باور كند، كه اين هم نكته ديگرى است و نياز به شرح مبسوطى دارد، و در اين مقام نمىگنجد.
اين سخن را ترجمه پهناورى گفته آيد در مقام ديگرى
گفته آيد در مقام ديگرى گفته آيد در مقام ديگرى
(دفتر سوم مثنوى)و خلاصه اينكه، ما و همه محجوبان چون دل نداريم، آن را نمىشناسيم و از آنچه در آن هست بى خبريم، مگر اينكه عنايت الهى دست ما را بگيرد، و به خود بياييم و مجاهدت كنيم و در حد خود صاحب دل شويم.