رقص آنجا كن كه خود را بشكنى
رقص و جولان بر سر ميدان كنند
چون رهند از دست خود دستى زنند
مطربانشان ازدرون دف مىزنند
بحرها در شورشان كف مىزنند
پنبه را از ريش شهوت بر كنى
رقص اندر خون خود مردان كنند
چون جهند از نقص خود رقصى كنند
بحرها در شورشان كف مىزنند
بحرها در شورشان كف مىزنند
عشق از اول چرا خونى بود
تا گريزد آنكه بيرونى بود
تا گريزد آنكه بيرونى بود
تا گريزد آنكه بيرونى بود
پند من بشنو كه تن بند قوى است
لب ببند وكف پر زر برگشا
ترك لذتها و شهوتها سخاست
اين سخا شاخى است از سرو بهشت
عروة الوثقى است اين ترك هوا
تا برد شاخ سخا اى خوب كيش
يوسف حسنى تو، اين عالم چو چاه
وين رسن صبر است از امر اله
كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است
بخل تن بگذار و پيش آور سخا
هر كه در شهوت فروشد بر نخاست
واى او كز كف چنين شاخى بهشت
بركشد اين شاخ جان را بر سما
مر تو را بالا كشان تا اصل خويش
وين رسن صبر است از امر اله
وين رسن صبر است از امر اله