دردمندى كش ز بام افتاد طشت
وانكه او جاهل بد از دردش بعيد
آينه دل صاف بايد تا در او
واشناسى صورت زشت از نكو
زونهان كرديم حق، پنهان نگشت
چند بنموديم و او آن را نديد
واشناسى صورت زشت از نكو
واشناسى صورت زشت از نكو
كوردل با سمع و با جان وبصر
زاهل دل جو از جماد آن را مجو
كه جماد آمد خلايق پيش او
مىنداند دزد شيطان را اثر
كه جماد آمد خلايق پيش او
كه جماد آمد خلايق پيش او
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد تا كور شد ز اسرارها
جمع شد تا كور شد ز اسرارها
جمع شد تا كور شد ز اسرارها