مبانی نظری تزکیه جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
دل توجه نداريد و صورت پشت پرده آن براى شما مشهود نيست و براى شما حقيقت امر فقط در حد همان «محبت داشتن» معلوم است و نه بيش از آن. و اگر دقيقتر بگوييم، در چنين صورتى شما خود با همان چيز وحدت يافته و يكى گشتهايد، زيرا شما غير از «دل» چيز ديگر نيستيد و دل شما،يعنى شما، و شما، يعنى دل. دل هر كجا باشد، شما آنجاييد، و شما هر كجا باشيد، دل شما آنجاست.و اگر از چيزى متنفر و منزجر شديد ونسبت به آن در دل خويش نفرت و انزجار ديديد، به اندازهاى كه نفرت داريد، به همان اندازه دل شما از همان چيز دور گشته و از آن جدا شده و فاصله گرفته است ولى شما آنچنان كه بايد، به اين دور شدن و جدا گشتن دل توجه نداريد و صورت پشت پرده آن براى شما مشهود نيست و حقيقت امر براى شما فقط در حد همان «نفرت و انزجار» معلوم است، نه بيش از آن. در اينجا هم اگر با تعمق پيش بياييم، بايد گفت در چنين صورتى شما خود از همان چيز جدا شده و دور گشته و فاصله گرفتهايد، زيرا شما غير از «دل» نيستيد».اگر پرده كنار برود و من و شما آن سو رامشاهده بكنيم، خواهيم ديد آن وقتى كه كسى چيزى را دوست مىدارد و با سوز به آن محبت مىورزد، در همان وقت وى با آن چيز يكى مىشود و در صورت شدت محبت، در آن فانى مىگردد. و بعكس، هنگامى كه از چيزى بدش مىآيد، از آن دور مىشود و فاصله مىگيرد. (دقت شود).در مكاشفات صوريه برزخيه، احياناً او را با قالب برزخى شبيه قالب دنيوى مىبينيم كه بسوى همان چيزى كه دوست مىدارد، حركت سريع مىكند و نزد آن قرار مىگيرد و يا در آن فانى مىشود، و يا به نوعى ديگر مشاهده مىكنيم كه در الفاظ و عبارات گنجانيدن امكانپذير نيست. و همين طور در صورت نفرت و انزجار از يك چيز احياناً او را با قالب برزخى در حال فرار و دور شدن از همان چيز مىبينيم، و يا بنحو ديگرى كه در لفظ نيايد.بنابراين، محبت به اين چيز و دوست داشتن آن، مسئله سادهاى نبوده و حالتى است در دل كه بين دل و بين همان چيز، و به عبارتى، بين انسان و بين آنچه دوست مىدارد، ايجاد وحدت مىكند.تذكر اين نكته را لازم مىبينيم كه مقصود از وحدت و يكى بودن، نوعى خاصى ازوحدت و اتحاد است و بدان معنى نيست كه براى ما در اين عالم و در ميان موجودات مادى شناخته شده است، و همچنين، بدان معنى نيست كه دو چيز مبدل به يك چيز باشند و هر دو از ميان بروند و ثالثى به وجود بيايد، و يا يكى مبدل به ديگرى گردد و از آن اثرى باقى نماند. و همين طور، مقصود از فانى گشتن در محبوب هم آن نيست كه در ميان موجودات مادى هست و موجودى در موجود ديگرى فانى مىگردد، و اين نيست كه از فانى اثرى نماند و به صورت همان چيزى در آيد كه در آن فانى گشته است.اين وحدت و يكى بودن، و اين فانى گشتن، به معنايى است كه شبيه هيچيك از اين معانى مذكور نيست، بلكه بمعنايى است كه متناسب با نظام روحى و با سنن و معيارهاى حاكم در آن نظام است. از اين وحدت و از اين فانى گشتن مىتوانيم با جمله «با هم بودن» و «ملازم بودن» تعبير بياوريم؛ كما اينكه در بياناتى كه در اول اين سخن از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموديم، و همچنين در روايات وبيانات ديگرى نيز همين تعبير را مشاهده مىكنيم. و خلاصه سخن اينكه، اين وحدت و اين فانى گشتن را تا لمس نكردهايم، چگونگى آنرا بخوبى نمىيابيم و الفاظ و عبارات از أداى حق مطلب قاصر است.در هر صورت، محبت، نوعى وحدت پيدا كردن محب با محبوب است. حال بايد ديد محبوب چيست و در كجاست؟. محبوب هر چه و در هر كجا باشد، محب هم با او و در همانجاست. وحدت محب با محبوب خويش است كه محب را يا به عوالم نور و بهاء و حيات و بقاء مىكشد، ويا به عوالم پست ، و ضيق وظلمت، و فشار و عذاب مىبرد. زيرا محب همانجاست كه محبوب او آنجاست، و محب با محبوب خود و در عالم اوست و از او جدا نخواهد بود. شما اگر سنگى را دوست بداريد، با او خواهيد بود، و اگر نورى را دوست بداريد، با او خواهيد بود، و بالاخره هر چه را دوست بداريد، با او و در عالم او خواهيد بود، و او سرنوشت شما را مشخص خواهد نمود.پس شما در محبوب خود بنگريد و ببينيد محبت چه چيز رادر دل داريد؟ سپس نگاه كنيد عالم محبوب شما چيست و كجاست و منزلت وجودى آن كدام است؟ و آيا شما را بسوى بالا مىكشد و يا به پستى و سقوط مىكشاند؟.