از شگفتى هاى روزگار - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

افزون بر آنچه آمد، اينك بنگريد كه چگونه از نسل جاودانه و پرافتخار ا و
دانشمندان بى نظير و فرزانه اى، همانند حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت كاظم و حضرت رضا و همچون نفس زكيه و... پديدار شدند و در آسمان اسلام و جهان درخشيدن آغاز كردند.

آرى ديدگاه مناسب اين تفسير اين گونه است كه يكى از كافران، پيامبر گرامى را پس از مرگ يكى از پسرانش مورد سرزنش قرار داد و گفت: «محمد» از ادامه ى نسل محروم گشت و اگر خود جهان را بدرود بگويد نام او نيز به همراه دين و آيين او به دست فراموشى سپرده خواهد شد و اينجا بود كه خداوند براى آرامش خاطر بخشيدن به پيامبرش اين سوره ى مباركه را بر قلب پاك او فروفرستاد و گويى خدا به پيامبرش فرمود كه:

«هان! اى پيامبر برگزيده ى من! اگر امروز پسرت از دنيا رفت و عيبجويان تو را بدين بهانه نكوهش كردند، خاطر آسوده دار كه ما «فاطمه» را به تو ارزانى داشتيم و او گرچه در شمار يك تن است اما در حقيقت بسيار است و بزودى از همين يك انسان والا، نسلى سرفراز پديدار خواهيم ساخت.» و بر اين اساس و نويد است كه اينك با يك نگرشى كوتاه خواهيم ديد كه، آرى نسل پاك بانوى بانوان كه همان نسل جاودانه ى پيامبر است در سراسر جهان حضور دارد و همه جا منتشر شده است.

شمار اين نسل سرفراز در عراق به يك ميليون نفر ، در ايران به سه ميليون نفر ، در مصر به حدود پنج ميليون ، در مراكش و مغرب عربى به پنج ميليون نفر ، در الجزاير و تونس و ليبى نيز همينگونه ، در اردن، سوريه، لبنان، سودان، كشورهاى خليج و عربستان به ميليونها نفر، و در يمن، هند، پاكستان، افغانستان، و جزائر اندونزى، به حدود 20 ميليون انسان مى رسد. و كمتر كشورهاى اسلامى است كه در آن از اين نسل سرفراز حضور نداشته باشد. و شمار آنان سر از 35 ميليون و بيشتر درمى آورد. و اگر سرشمارى دقيق و آمارگيرى صحيحى انجام پذيرد، بى ترديد شمار آنان از اين هم افزونتر خواهد بود.

آرى اين شمار عظيم همه از نسل سرفراز پيامبر، از طرف امير مومنان و دخت فرزانه ى پيامبر فاطمه عليهاالسلام است كه در ميان آنان، شخصيت هاى برجسته اى از دانشمندان، و نويسندگان، زمامداران و وزيران، نوابغ و چهره هاى برجسته در ميدانهاى گوناگون، وجود دارد. گفتنى است كه برخى از اين نسل جاودانه، به اين پيوند و خويشاوندى و ارج آن، هم آگاهى كامل دارند و هم بر آن مى بالند و برخى نيز توجهى به اين راز شرافت و عظمت ندارند. و نيز برخى از آنان راه و رسم افتخارآفرين نياكان گرانمايه ى خويش را گام سپرده و مى سپارند و برخى نيز بدبختانه به راه ضلالت و گمراهى درغلطيده اند. تا آنجايى كه شنيده شده است كه برخى از علويان در «اندونزى»از بقاياى فرقه هاى بدانديش و گمراه خوارج و نواصب هستند!!

از شگفتى هاى روزگار

و نيز از مسائل بسيار تعجب انگيز در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام اين است كه برخى از مسلمان نماها، حاضر به پذيرش و اعتراف به اين واقعيت نبودند كه نسل امير مومنان و فاطمه، همان نسل پرافتخار پيامبر است.

آنان اين حقيقت روشن را بخاطر انگيزه هاى جاهلى و جاه طلبانه ى سياسى و اجتماعى انكار مى كردند و پيكار بى امان و شرارتبارى در برابر اين انديشه در پيش گرفته و خونهاى بسيارى را به ناحق بر زمين ريختند.

شما خواننده ى عزيز با تعمقى شايسته، موضع گيريهاى ظالمانه و خشونت بار عناصر خودكامه اى چون: «حجاج» خونخوار و هتاك، «منصور دوانيقى»، «هارون» و استبدادگرانى نظير آنها را كه گام بر جاى گام آنان نهادند همه را، مورد مطالعه قرار ده تا اين مطلب روشن شود.

1- مرحوم مجلسى در «بحارالانوار» از «عامر شعبى» آورده است كه:

شبى «حجاج» پيكى شوم را بسوى من گسيل داشت و مرا فراخواند. من از ترس شرارت او، وضو ساختم و پس از وصيت بسوى دربار رفتم. هنگامى كه بر او وارد شدم با سفره ى چرمى و شمشير برهنه اى روبرو شدم. سلام گفتم و او جواب مرا داد و گفت:

نگران مباش، تا فردا ظهر در امان هستى. آنگاه مرا نزديك خود جاى داد و دستور داد مرد سالخورده اى كه در غل و زنجير بود آوردند و در برابر او نشاندند.

«حجاج» رو به من نمود و گفت: اين مرد بر اين انديشه است كه «حسن» و «حسين» فرزندان پيامبرند. اينك بايد دليل قانع كننده اى از قرآن بياورد، در غير اين صورت گردنش را طعمه ى اين شمشير خواهم ساخت.

من گفتم: شايسته است نخست اين كند و زنجير را از دست و پاى او برگيرند. يا دليل خواهد آورد و نجات خواهد يافت و يا دليل نخواهد آورد، چرا كه شمشير تو اين غل و زنجير را نمى تواند ببرد. بايد به هر صورت اين كند و زنجير برداشته شود.

«حجاج» پذيرفت و دستور داد كه كند و زنجيرها را گشودند و من خوب نگاه كردم، ديدم شگفتا! «سعيد بن جبير» آن بزرگمرد فرزانه است.

بر خود لرزيدم و گفتم: خدايا! اينك چگونه مى تواند از قرآن دليل بياورد؟ كه حجاج گفت: هان «سعيد»! دليل خويش را بياور در غير اين صورت آماده ى مرگ باش.

«سعيد» گفت: شكيبا باش... و پس از دقايقى سخن را آغاز كرد.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.

بسم الله الرحمن الرحيم. و وهبنا له اسحاق و يعقوب... و ساكت شد و به حجاج گفت بقيه ى آيه را بخوان.

حجاج خواند: و ذكريا و يحيى و عيسى و الياس...

سعيد پرسيد: چرا خدا در اينجا نام عيسى را مى برد؟ به چه مناسبت؟ حجاج پاسخ داد: چون او از نسل ابراهيم است.

سعيد گفت: اگر عيسى آن پيامبر خدا، در حالى كه پدر ندارد و با فاصله ى بسيارى فرزند دخترى ابراهيم است، از نسل او بشمار مى رود، پس چرا «حسن» و «حسين» با اينكه به پيامبر نزديكترند، فرزندان گرانمايه ى او به حساب نيايند؟ حجاج كه كشتى دجالگرى و فريبش به گل نشسته بود، دستور داد ضمن آزاد ساختن او ده هزار دينار هم، به عنوان جايزه به خانه اش ببرند.

«شعبى» مى افزايد: بامداد فردا با خود گفتم: بر من لازم است نزد اين پير فرزانه بروم و قرآن را از او بياموزم. اينك خوب دريافتم كه فرهنگ و مفاهيم بلند و گسترده و عميق اين كتاب خدا را نمى دانم.

با اين فكر بسوى خانه ى او شتافتم اما وى در مسجد بود. به آنجا رفتم و ديدم دينارهاى شب گذشته را به مسجد آورده و آنها را در بسته هاى ده دينارى قرار مى دهد و به محرومان انفاق مى كند و هر بسته را كه بدست كسى مى دهد خاطرنشان مى سازد كه اينها همه به بركت دو سالار جوانان بهشت، «حسن» و «حسين» است كه اگر يك نوبت و يك نفر چون من در دفاع از آن دو گرانمايه ى جهان هستى اندوهگين گردد به بركت آن دو در برابر يك هزار نفر شادمان مى شوند. [ بحارالانوار، ج 43، ص 229. ] آرى آياتى كه جناب «سعيد» بدانها تمسك جست اينها هستند: و وهبنا له اسحاق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين. [ سوره 6، آيه 85. ] و به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همگى را راه نموديم... و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند.

مناظره اى شنيدنى

در اين مورد مناظره اى ميان هفتمين امام نور، حضرت كاظم با «هارون»، ديكتاتور رژيم «عباسى» روى داده است كه جالب و شنيدنى است و آن را، عيون اخبارالرضا اين گونه آورده است:

«هارون»به حضرت «كاظم» گفت: چگونه شما به مردم اجازه مى دهيد كه شما را فرزندان پيامبر بخوانند در صورتى كه شما فرزندان على هستيد و انسان به پدرش منسوب مى شود و فاطمه جز ظرفى براى پرورش فرزند نبوده و پيامبر هم نياى مادر شماست نه پدرى؟ حضرت فرمود: هارون! اگر پيامبر خدا به اين جهان باز گردد و از دختر شما خواستگارى نمايد به آن حضرت پاسخ مثبت خواهى داد؟ هارون گفت: سبحان الله! چرا پاسخ مثبت ندهم؟ نه تنها پاسخ مثبت مى دهم كه بر همه ى جهانيان هم فخر و مباهات مى كنم.

امام كاظم فرمود: اما نه پيامبر از دختر من خواستگارى مى كند و نه من به آن بزرگوار پاسخ مثبت مى دهم.

هارون گفت: چرا؟ امام فرمود: بدان جهت كه من فرزند او هستم، و تو فرزند او نيستى.

هارون گفت: احسنت! خوب گفتى اى موسى.

آنگاه از حضرت كاظم پرسيد كه: چگونه شما خويشتن را از نسل پيامبر مى شماريد در حالى كه آن حضرت از خود پسرى بر جاى ننهاد و نسل انسان از فرزندان پسر تداوم مى يابد و شما فرزندان دختر پيامبريد؟ حضرت كاظم در اينجا ديگر از پاسخ باز ايستاد و از هارون خواست كه عذر آن گرامى را در ندادن پاسخ بپذيرد. اما او نپذيرفت و اصرار كرد كه بايد پاسخ پرسش مرا بدهيد و افزود: شما اى فرزند «على» كه امام و پيشواى علويان و دوستداران خاندان خويش هستى، بايد دليل و برهان خويش را در اين مورد از قرآن اقامه كنيد، چرا كه شما ادعا داريد كه فرزندان پيامبر هستيد و نيز مدعى هستيد كه بر همه ى مفاهيم و علوم و رموز كتاب خدا آگاهيد و تاويل آيات قرآن همه و همه نزد شماست و نيز به كتاب خدا تمسك مى جوييد كه مى فرمايد:

«و ما فرطنا فى الكتاب من شئى». [ سوره 6، آيه 29. ] و بدينوسيله خود را از راى و قياس دانشمندان بى نياز مى دانيد.

حضرت كاظم فرمود: اجازه پاسخ مى دهيد؟ هارون گفت: بفرماييد امام فرمود:

اعوذ بالله شيطان الرجيم.

بسم الله الرحمن الرحيم. و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون... و يحيى و عيسى... [ سوره 6 آيه 85. ] امام پس از تلاوت آيه پرسيد: اينك بگو پدر عيسى كه بود؟ هارون گفت: عيسى پدر نداشت.

امام فرمود: چرا قرآن شريف «عيسى» را از طريق مادرش «مريم» به نسل پيامبران خدا پيوند مى دهد؟!

همانگونه كه ما با الهام از قرآن شريف عيسى را از مادر به پيامبران و نسل آنان ملحق مى سازيم، ما فرزندان «فاطمه» و «على» نيز به پيامبر پيوند خورده و نسل او هستيم. [ بحارالانوار، ج 48، ص 112. ]

نگرشى بر روايات در اين مورد

آنچه از نظر شما خواننده ى گرامى گذشت، آياتى بود كه امامان نور بر انتساب خويشتن به پيامبر، از طريق مام گرانقدرشان فاطمه عليهاالسلام، بدانها استدلال نمودند. اما از آيات كه بگذريم روايات بيانگر اين واقعيت بسيار است كه ما به چند نمونه بسنده مى نماييم:

1- «ابن عباس» در اين مورد آورده است كه: من و پدرم «عباس» نزد پيامبر نشسته بوديم كه امير مومنان وارد شد و سلام كرد. پيامبر جواب او را داد و از آمدن او شادمان گرديد و برخاست و ضمن استقبال از او، وى را در آغوش فشرد و ميان دو چشمانش را بوسه باران ساخت و او را در سمت راست خويش جاى داد.

پدرم «عباس» گفت: اى پيامبر خدا! آيا «على» را دوست داريد؟ پيامبر فرمود: عمو جان! به خداى سوگند، خدا بيشتر از آنكه من وى را دوست مى دارم، او را دوست دارد. خداوند نسل هر پيامبرى را در صلب خود قرار داد و مرا در صلب «على». [تا ريخ بغداد، ج 1، ص 316. ]

2- و نيز «خوارزمى» آورده است كه:

پيامبر فرمود: خداى بزرگ نسل هر پيامبرى را در صلب خود قرار داد اما نسل مرا از صلب «على» آورد. [ المناقب، ص 229. ] خاطرنشان مى گردد كه اين روايت را:

«محب الدين طبرى» در «ذخاير العقبى» ، «جوينى» در «فرائد السمطين» ، «ذهبى» در «ميزان الاعتدال» ، «ابن حجرمكى» در «الصواعق» ص 74 ، «متقى هندى» در «منتخب كنز العمال» ، «زرقانى» در شرح «المواهب اللدينة»، و «قندوزى» در «ينابيع المودة» ص 183، روايت كرده اند.

3- و نيز «نسائى» در «خصائص امير مومنان» از «محمد بن اسامه» و او از پدرش آورده است كه پيامبر به امير مومنان فرمود:

«اما تو اى «على»! داماد من و پدر فرزندانم هستى! تو از من هستى و من از تو.»

4- و نيز از «اسامه» آورده است كه:

شبى بخاطر كارى كه پيش آمد درب خانه ى پيامبر را زدم. پيامبر بيرون آمد در حالى كه گويى در آغوش و زير لباس خويش چيزى داشت كه من نفهميدم چيست.

هنگامى كه كارم تمام شد گفتم: اى پيامبر خدا! زير لباستان چيست؟ آن حضرت لباس خويش را كنار زد و من ديدم كه «حسن» و «حسين» هستند.

آنگاه رو به من كرد و فرمود: اسامه! اين دو تن پسران من و پسران دخترم «فاطمه» هستند. و رو به آسمان نمود و گفت: بار خدايا! تو مى دانى كه من اين دو را دوست مى دارم، تو هم دوست داشته باش.

انكار اين واقعيت

به هر حال رواياتى كه به صراحت بيانگر اين حقيقت اند كه امام حسن و حسين دو فرزند گرانمايه ى پيامبرند، بسيار است. با اين وصف برخى عناصر نادان در انكار اين و اقعيت به فلسفه بافى احمقانه اى پرداخته و به آيه ى شريفه اى چنگ انداخته اند كه مى فرمايد:

«ما كان محمد ابا احد من رجالكم...» و بدينوسيله پنداشته اند كه پيامبر پدر هيچ كس نيست. با اينكه مى دانيم اين آيه ى شريفه در مقام نفى فرزندى «زيد» نسبت به پيامبر فرود آمده است، چرا كه پيامبر نخست او را به فرزندى خويش گرفت، آنگاه «زينب دختر جحش» را به ازدواج او درآورد. سپس هنگامى كه زيد همسرش را طلاق گفت: پيامبر به فرمان خدا و براى شكستن يك سنت جاهلى با او ازدواج كرد، تا به همگان نشان دهد كه نه پسرخوانده، فرزند حقيقى است و نه همسر او عروس انسان مى باشد.

قرآن در اين مورد مى فرمايد:

فلما قضى زيد منها و طرا زوجنا كها لكى لا يكون على المومنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا... [ سوره 33، آيه 37. ] پس هنگامى كه «زيد» از آن زن كام گرفت و طلاق او را داد، وى را به ازدواج تو درآورديم تا پس از اين مومنان در ازدواج با زنان طلاق داده شده بوسيله ى پسرخواندگان خويش، گناهى نپندارند...

با اين بيان آيه ى شريفه بر اين واقعيت رهنمون است كه پيامبر پدر «زيد» نيست تا همسر طلاق داده شده ى وى بر او حرام باشد، چرا كه حرام بودن اين ازدواج فرع بر اين است كه پسرخوانده ى انسان پسر حقيقى او باشد، در حالى كه اينگونه نيست.

به همين جهت قرآن هم تعبير به «من رجالكم» مى نمايد تا نشان دهد، كه پيامبر پدر هيچ يك از مردان شما نيست، در حالى كه آن حضرت چهار پسر داشت و پدر گرانقدر پسرانش- «ابراهيم» و «قاسم» و «طيب» و «مطهر» بود. و نيز در روايات صحيحى آمده است كه پيامبر به امام حسن عليه السلام فرمود:

«اين پسر من، سالار و سرور من است.» و نيز فرمود:

دو پسرم «حسن» و «حسين» دو امام هستند چه بنشينند و قيام كنند. و نيز فرمود:

پسران هر دخترى به پدرشان منسوب مى شوند، مگر فرزندان «فاطمه» كه من پدر آنان هستم... و نيز گفته شده است: «من رجالكم» اشاره ى به رشديافتگان از جنس مردان در آن زمان است، در حالى كه هيچ يك از پسران پيامبر در آن هنگام به حالت رشد و بلوغ نرسيده بودند.

در پايان اين بخش يادآورى مى نماييم كه آنچه در مورد پدرى پيامبر خدا درباره ى فرزندان پسرش مى گوييم، همه ى اينها در مورد پدرى او درباره ى دو فرزند دخترى اش «حسن» و «حسين» نيز ثابت است و سخن در اينجا همان است كه در آنجاست.

طاهره

از نظر شما خواننده ى گرامى كه يكى از نامهاى دخت پيامبر «طاهره» است.

از امام باقر آورده اند كه به نقل از پدرانش فرمود:

فاطمه دخت گرانمايه ى پيامبر، بخاطر پاكى و پاكيزگى اش از هر پليدى و هر عارضه و عادت زنانه، «طاهره» ناميده شده است. و بهترين نكته اى كه در اين مورد مى تواند محور بحث قرار گيرد، آيه ى شريفه ى «تطهير» است كه مى فرمايد: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.» [ سوره 33، آيه 33. ]

/ 79