هشدار جدى امير مومنان - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا براستى آنان چنين مى پنداشتند كه امير مومنان، دخت فرزانه ى پيامبر را بدون نماز بر پيكر مطهرش به خاك سپرده است؟ آيا اين پندار خردمندانه است؟ افزون بر بى اساس بودن اين پندار، كدامين دين و آيين اجازه ى نبش قبر فردى را مى دهد كه ولى شرعى اش بنا به وصيت صريح و روشن او، بهترين و كامل ترين نماز را بر پيكر وى خوانده است؟ نگارنده بر اين باور است كه آنچه آن گروه تجاوزكار را بر اين گزافكارى و شكستن آداب و مقررات دينى و در هم كوبيدن معنويات و ارزشها، جرات مى داد اين فاجعه ى غمبار بود كه آنان با دجالگرى بسيار امير مومنان را در جامعه ى پس از رحلت پيامبر تضعيف نموده بودند و افزون بر آن گويى آنان شمشير ستم ستيز آن حضرت و دلاورى هايش در ميدانهاى جهاد و شجاعت وصف ناپذيرش را كه مورد آسمانيان و زمينيان بود، اينك از ياد برده و يا خود را به فراموشى زده بودند و به همين جهت هم به خود جرات چنين شقاوت و جسارتى را مى دادند.

اما اين درست است كه امير مومنان شمشير عدالت خويش را در رويدادهاى دردناكى كه پس از رحلت پيامبر گرامى پيش آمدبراساس مصالحى دقيقاز نيام برنكشيد و بخاطر يكپارچگى جامعه ى نوپاى اسلامى و پراكنده نشدن مردم از محور دين و آيين، شكيبايى قهرمانانه پيشه ساخت و از حق خويش گذشت اما اين بدان معنا نخواهد بود كه اگر آن قهرمان بى هماورد همه ى ميدانها، در برابر هر رخدادى سكوت كرد، در رويارويى با هر فاجعه ى بزرگ و مصيبت سهمگينى شكيبايى پيشه خواهد ساخت!

به عبارت روشن تر اگر امير مومنان در محورهاى مشخص و هنگامه هاى خاصى از سوى پيامبر به شكيبايى سفارش شده بود، اين بدان مفهوم نخواهد بود هر اهانت و شقاوتى را نيز بايد با كرامت تحمل نموده و در برابر آن سكوت كريمانه پيشه سازد.

هشدار جدى امير مومنان

به هر حال خبر توطئه ى شوم و تكاندهنده اى كه استبداد حاكم در پى اجراى آن بود به امير مومنان رسيد و آن آزادمرد عصرها و نسلها ديگر سكوت و شكيبايى را روا ندانست. به همين جهت لباس زردى را كه لباس رزم او بحساب مى آمد، به منظور هشدار دادن به تجاوزكاران بر تن كرد... و شمشير بلندآوازه اش «ذوالفقار» را از نيام بر كشيد و در حالى كه چشمان حق بين و نافذش بر اثر خشم به دشمنان حق و عدالت سرخ مى نمود و رگهاى گردنش از خون غيرت انباشته بود، بسوى «بقيع» حركت كرد.

جاسوسان دستگاه غاصب حركت قهرمانانه ى على بسوى بقيع، و خشم مقدس آن حضرت، و پوشيدن لباس ويژه ى رزم بوسيله ى او را، بسرعت به توطئه گران گزارش گزارش كردند و درست در اين لحظات نداگرى ندا داد كه هان اى مردم! بهوش كه امير مومنان اينك به بقيع مى رسد، بنگريد كه چگونه آمده است و به خداى توانا سوگند ياد مى كند كه اگر از قبرهاى چندگانه اى كه او ترسيم كرده است، سنگى جابجا شود، تا آخرين نفر از تجاوزكاران و توطئه گران را از دم شمشير ستم ستيزش خواهد گذراند.

كسانى كه على عليه السلام را مى شناختند، هشدار او را بسيار جدى گرفتند و ديدگاه وى را مورد تصديق قرار دادند، چرا كه مى دانستند كه گرامى مرد عصرها و نسلها راستگو و راستى پيشه است. و گفتارش پشتوانه ى عمل در پى دارد و بر انجام گفتارش تواناست. به همين جهت همه ى آنها جز يك تن، عقب نشينى كردند.

تنها «عمر» بود كه هشدار امير مومنان را جدى نگرفت و ضمن بى اهميت جلوه دادن آن هشدار، گفت: هان اى اباالحسن! چه مى گويى؟ به خداى سوگند ما قبرها را مى شكافيم تا پيكر مطهر «فاطمه» دخت پيامبرمان را بيابيم و بر او نماز بگذاريم.

اينجا بود كه مرد مردان گام به پيشنهاد و يقه ى لباس آن مردك جسور را گرفت و او را به زمين كوبيد و خروشيد كه:

يابن السوداء! اما حقى تركته مخافة ان يرتد الناس عن دينهم، و اما قبر فاطمه عليهاالسلام فوالذى نفس على بيده، لئن رمت و اصحابك شيئا من ذلك لاسقين الارض من دمائكم!!

هان اى بى ريشه و تبار! اگر ديدى كه از حق پايمال شده ى خويش با كرامت گذشتم، بدان جهت بود كه از دل زدگى و گريز مردم از دين بخاطر زشت و ظالمانه شما ترسيدم، نه بخاطر ترس از شما مردنمايان. اما در مورد قبر مطهر فاطمه چنين نخواهد شد به خدايى كه جان على در كف قدرت اوست سوگند! اگر تو و ياران تجاوزكارت بخواهيد دست به آن بزنيد و آن را نبش كنيد، زمين را از خون پليدتان سيراب خواهم ساخت.

«ابوبكر» پيش آمد و گفت: يا اباالحسن! تو را به حرمت و شكوه پيامبر و عزت و اقتدار خداوند عرش سوگند كه در اين مورد به كارى كه ناخوشايند تو باشد دست نخواهيم يازيد. و امير مومنان او را رها كرد و مردم نيز رفتند و ديگر كسى هوس نبش قبر و پياده كردن نقشه ى شوم استبداد را به سر راه نداد. [ بحارالانوار، ج 43. ] و بدينسان وصيت روشنگرانه و ستم ستيز دخت فرزانه ى پيامبر در پرتو شمشير عدالت شوى گرانمايه اش به انجام رسيد و تا هميشه باقى ماند.

امير مومنان در سوگ فاطمه

اگر راه و رسم جامعه ها و تمدن ها و عواطف و احساسات پاك انسانى به سوگوارى بر مردگان و شهيدان حكم مى كند و همگان چنين كارى را بسنده مى شمارند، بى هيچ ترديد دخت فرزانه ى پيامبر بيش از هر شخصيت برجسته و انسان وارسته اى درخور چنين سوگوارى و تجليل و ستايشى است. همانگونه كه درخور اين حق بزرگ است كه هم در دوران حيات و هم پس از شهادت جانسوزش مورد تقدير و ستايش و تكريم قرار گيرد و از شكوه و عظمت و معنويت او تجليل بعمل آيد. را ستى كه او شايسته ى آن است كه مردم آزاده و بافرهنگ در شهادت جانسوزش، به عزاى عمومى بنشينند. در غم از دست دادن او سخت غمزده و اندوهگين گردند. بر او سيلاب اشك روان سازند و ناله هاى جانكاه سر دهند و راه و رسم افتخارآفرين او را بشناسند و آن را در همه ى ابعاد زندگى بپويند. و اقعيت اين است كه سوگوارى بر مردگان و شهيدان بيانگر عواطف انسانها و نشانگر اظهار درد و رنج بخاطر فقدان آنها و ترسيم كننده ى تاسف و تاثر مردم بر فردى است كه جهان را بدرود گفته و سرانجام نشانگر ميزان تاثير مرگ او در بازماندگان و مصيبت زدگان است.

با توجه به اين حقايق و نكات ظريف است كه امير مومنان بايد آنگونه كه شايسته و بايسته است در سوگ همسر گرانمايه اش سوگوارى كند و با سوز و گداز و ناله بر او، دردها و غمهاى درونى خويش در آن فاجعه ى تكاندهنده و دردناك را، از دل بيرون بپراكند، چرا كه آن حضرت بيش از هر كس ديگر به عمق فاجعه ى شهادت فاطمه عليهاالسلام آگاه است، و اوست كه آنگونه كه شايسته و بايسته است به مرزهاى گسترده ى شخصيت الهى و معنوى و علمى و اجتماعى همسر والا و همتاى محبوب زندگى اش آگاه است و قدر و منزلت وصف ناپذير او را مى داند، به همين جهت هم اثرگذارى شهادت جانسوز فاطمه عليهاالسلام در او از هر كس ديگرى عميق تر و تكاندهنده تر است.

از اين رو جاى هيچ شگفتى ندارد كه امواج غم و اندوه او موج برداشته و اينگونه فوران كند و خطاب به همتاى عزيز و محبوب خويش اينگونه بسرايد:



  • نفسى على زفراتها محبوسة نفسى على زفراتها محبوسة


  • يا ليتها خرجت مع الزفرات يا ليتها خرجت مع الزفرات




  • لا خير بعدك فى الحياة و انما لا خير بعدك فى الحياة و انما


  • ابكى مخافة ان تطول حياتى... ابكى مخافة ان تطول حياتى...


فاطمه جان! جان من، با آه و ناله اش زندانى است، اى كاش كه اين جان به همراه آه و ناله ها از اين كالبد پر مى كشيد و بيرون مى آمد.

پس از تو (اى دخت سرفراز پيامبر) هيچ خيرى در اين زندگى نيست و من تنها بر اين گريانم كه مبادا زندگى ام پس از تو بطول انجامد. و نيز اينگونه بسرايد:



  • ارى علل الدنيا على كثيرة ارى علل الدنيا على كثيرة


  • و صاحبها حتى الممات عليل... و صاحبها حتى الممات عليل...


اينك امواج رنج و ناراحتى هاى اين جهان را مى نگرم كه مرا احاطه كرده اند و روشن است كه دارنده ى اين همه درد و رنج تا لحظات بدرود گفتن اين جهان در رنج و بيمارى خواهد بود.

همسر پرمهر و آزاده ام ر به ياد مى آورم و شب تيره را به بامداد روشن مى رسانم. تو گويى كه من چنين تعهد سپرده ام كه همه ى رنجها ودردهاى گذشته ام را بخاطر آورم.

آرى ميان هر دو دوست صميمى، سرانجام فراق و جدايى خواهد بود، و هر چيز ديگرى جز فراق و جدايى اندك و آسان است. و اين غم بزرگ كه من پس از پيامبر مهر «احمد»، «فاطمه»ام را از دست داده و در سوگ او نشسته ام، خود دليل آن است كه دوست و دوستى در اين جهان، جاودانه نخواهد بود. و نيز اينگونه زمزمه كند:



  • فراقك اعظم الاشياء عندى فراقك اعظم الاشياء عندى


  • و فقدك فاطم ادهى الثكول... و فقدك فاطم ادهى الثكول...


فاطمه جان! دورى و جدايى تو در نظر من سهمگين ترين چيزهاست. و از دست دادن شخصيت شكوهبارى چون تو اى دخت پيامبر! سخت ترين فراق ها و از دست دادن دوستان است.

از اين پس بر دوست پرمهر و پرصداقى كه در بهترين راه گام سپرد، با حسرت خواهم گريست و با اندوه بسيارى سوگوارى خواهم نمود.

هان اى چشم! باران اشك ببار و مرا يارى كن چرا كه غم و اندوهم هميشگى است و هماره بر دوست پرمهرم خواهم گريست. و اينگونه اندوه درونى را رها مى كند:



  • حبيب ليس يعدله حبيب حبيب ليس يعدله حبيب


  • و ما لسواه قلبى نصيب و ما لسواه قلبى نصيب




  • حبيب غاب عن عينى و جسمى حبيب غاب عن عينى و جسمى


  • و عن قلبى لا يغيب و عن قلبى لا يغيب


چه دوستى! دوستى كه بسان و هموزن او نخواهد بود و در گستره ى قلب من براى كسى جز او بهره اى نيست.

دوست گرانمايه اى كه از برابر ديدگان و دسترس من ناپديد شد، اما هرگز از افق قلب من، اين دوست سرفراز و پرمهر غروب نخواهد كرد. و اينگونه با روح بلند و تابناك او زمزمه مى كند:



  • مالى وقفت على القبور مسلما مالى وقفت على القبور مسلما


  • قبر الحبيب فلم يرد جوابى قبر الحبيب فلم يرد جوابى




  • احبيب مالك لا ترد جوابنا احبيب مالك لا ترد جوابنا


  • انسيت بعدى خلة الاحباب انسيت بعدى خلة الاحباب


[ بحارالانوار، ج 43، ص 216. ] .

خدايا مرا چه شده است كه بر كنار قبرها بايستم؟ مرا چه سود كه به قبر منور دوست پرمهر سلام و درود نثار كنم، اما پاسخ خويشتن را از او نشنوم؟ محبوب دل من! چرا جواب مرا نمى دهى؟ آيا براستى پس از من راه و رسم دوستان را به بوته فراموشى سپردى؟ يكى از نويسندگان در اين مورد آورده است كه:

پس از شهادت دخت گرانمايه ى پيامبر، امير مومنان از مردم دورى گزيد. به گونه اى كه جز براى نماز و زيارت مزار پيامبر بيرون نمى آمد و هماره در خانه بود.

«عمار» آورده است كه روزى به خانه ى سالارم، امير مومنان رفتم و پس از اجازه ى ورود، و ارد خانه ى آن حضرت شدم اما ديدم آن وجود گرانمايه با قلبى آكنده از اندوه و مصيبت زانوى غم بغل كرده است و دو نور ديده اش، حسن و حسين در سمت راست و چپ آن پدر پرمهر نشسته اند و او به حسين كه خردسال تر است مى نگرد و باران اشك فرود مى بارد.

آن منظره به گونه اى غمبار و جگرسوز بود كه باران اشك امانم نداد و ساعتى به سختى گريستم.

هنگامى كه گريه ام فروكش كرد و سوز دل آرامش يافت، گفتم: سرورم اجازه سخن مى هيد؟!

فرمود: بگو عمار چه مى گويى؟ گفتم: سالار من! شما مردم را در رخدادهاى مصيبت بار به شكيبايى فرامى خوانيد، پس اين اندوه طولانى و عميق چرا؟ امير مومنان روى به من كرد و فرمود: عمار! شكيبايى و آرامش در سوگ شخصيت گرانمايه اى كه من در سوگ او نشسته ام، سخت گران است. حقيقت اين است كه من با از دست دادن همسنگر و ياورى چون فاطمه ام، گويى تازه پيامبر خدا را از دست داده و به سوگ او نشسته ام. چرا كه وجود گرانمايه ى او مايه ى شكيبايى و آرامش خاطرم بود.

او بود كه وقتى لب به سخن مى گشود، گوش جان را از صداى دلنواز پيامبر لبريز مى ساخت. و من تنها با شهادت او و گرفتار آمدن در فراقش، رحلت و جدايى پيامبر را احساس كردم.

عمار! گران تر و سهمگين تر از شهادت آن محبوب خدا و پيامبر، برايم اين بود كه وقتى او را براى مراسم غسل در جايگاه غسل نهادم، ديدم يكى از استخوانهاى پهلويش بر اثر ستم و بيداد مهاجمان شكسته و پهلويش از ضربات تازيانه ى شقاوت پيشگان كبود گشته است اما آن يار فرزانه و پرمهر اينها را از من پوشيده داشته تا مباد اندوه جانكاهم بيشتر شود.

عمار! ديدگانم بر چهره ى حسن و حسين او نمى افتد جز اينكه گريه راه گلويم را مى بندد و بر دخت ارجمندش زينب نظاره نمى كنم كه در سوگ مادر گريان است، جز اينكه بر او رقت مى برم و قلبم شعله ور مى گردد و گريه امانم نمى دهد [ الانوارالعلويه، ص 306. ]

تاريخ شهادت بانوى بانوان

اگر مورخان در تاريخ شهادت بانوى بانوان يا در سالهاى زندگى پرافتخارش، ديدگاه هاى متفاوتى داشته باشند شگفت انگيز نيست همانگونه كه در مورد تاريخ ولادت آن حضرت و طلوع خورشيد جهان افروزش كه آيا پيش از بعثت بوده است يا پس از آن، و نيز درباره ى ميزان عمرش پس از رحلت پيامبر دستخوش اختلاف نظر شده اند.

براى نمونه 1 «يعقوبى» بر اين انديشه است كه: بانوى بانوان پس از رحلت پدر گرانمايه اش تنها به مدت يك ماه يا اندكى بيشتر در اين جهان زيست، و اين كمترين ميزانى است كه در اين مورد آمده است.

2- و ديدگاه ديگرى بيانگر آن است كه آن حضرت پس از رحلت پدرش پيامبر حدود چهل روز در اين جهان زندگى كرد.

3- ديدگاه سوم نشانگر آن است كه آن حضرت هفتاد و پنج روز پس از پيامبر در اين سراى فانى و زودگذر زندگى كرد.

4- و ديدگاه چهارمى اين مدت را نود و پنج روز قلمداد مى كند.

5- و ديدگاه هاى ديگرى كه درخور توجه نيستند، شش تا هشت ماه نيز گفته اند.

در روايات

در اين مورد از امامان نور رواياتى رسيده است كه هماره بيش از ديدگاه مورخان و سيره نويسان مورد اعتماد و اعتبار بوده است و آن روايات در اين مورد داراى اين پيام هستند.

1- در «دلائل الامامة» از ششمين امام نور آمده است كه:

دخت فرزانه ى پيامبر در روز سه شنبه سوم جمادى الثانى به سال يازدهم هجرى جهان را بدرود گفت.

2- در «بحارالانوار» از «جابر بن عبدالله انصارى» آمده است كه:

در رحلت پيشواى بزرگ توحيد، دخت گرانمايه اش فاطمه، هيجده بهار و هفت ماه از زندگى را پشت سر نهاده بود.

3- و نيز از پنجمين امام نور آمده است كه:

بانوى بانوان به هنگام شهادت هيجده سال و هفتاد و پنج روز در اين جهان زندگى كرده بود و همين ديدگاه را كلينى در كتاب كافى نيز آورده است.

به هر حال اين واقعيت روشن را نمى توان انكار كرد كه هر سال ده ها هزار مجلس سوگوارى به مناسبت شهادت جانسوز فاطمه عليهاالسلام در كران تا كران جهان اسلام بويژه در مناطقى كه دوستداران خاندان وحى و رسالت و رهروان راه آنان زندگى مى كنند، در مساجد و خانه ها و ديگر مراكز برپا مى شود و به احترام سالروز شهادت برترين بانوى جهان هستى انواع و اقسام غذاها و خوردنى ها، سخاوتمندانه انفاق مى گردد و در اين روزهاى حزن و اندوه كه به نام مبارك فاطمه عليهاالسلام «ايام فاطميه» مشهور است سخنوران و دانشمندان بر فراز منبرها از ويژگيهاى اخلاقى و ارزشهاى والاى انسانى، از زندگى سراسر افتخار و لبريز از فضيلت ها و شايستگى ها و موهبت ها و درخشندگى هاى او سخن مى گويند و پايان بخش سخنان خويش را نيز ذكر مصيبت آن حضرت قرار داده و بر ستم و بيدادى كه بر او رفت اشاره مى كنند و گوشه اى از دردها و رنجهايى را بيان مى كنند كه آن فرزانه ى عصرها و نسلها براى حراست از دين و دفتر و در راه مبارزه ى اساسى با ارتجاع و استبداد به جان خريد.

موقوفات و صدقات او

1- موقوفات و صدقات جاريه اين بوستانها از كجا؟

2- شكوه فاطمه در روز رستاخيز نگرشى بر روايات در اين مورد

3- فاطمه عليهاالسلام و شفاعت با شما خواننده ى گرامى قرآن و شفاعت شفاعت در اين جهان

4- توسل به فاطمه براى تقرب به خدا

5- زيارت فاطمه عليهاالسلام

6- خيل سرايندگان در رثاى فاطمه و ديگر پايان بحث و ...

موقوفات و صدقات جاريه

دخت فرزانه ى پيامبر داراى هفت بوستان بودند كه همه ى آنها را در راه تقرب بيشتر به خدا و پيوند با نزديكان و بستگان كه مورد سفارش و خشنودى اوست، به فرزندان عبدالمطلب و هاشم وقف كرد و نظارت و سرپرستى آنها را به ترتيب به امير مومنان، حضرت مجتبى، و امام حسين، واگذار نمود و مقرر فرمود كه پس از اين سه بزرگوار بزرگترين فرزند امام حسين، اين كار را به عهده گيرد و پس از او نيز به همان ترتيب فرزند بزرگ از اين تبار مسووليت را به انجام رساند.

لازم به يادآورى است كه وقف نامه ى آن بانوى فرزانه نزد فرزند گرانمايه اش، پنجمين امام نور حضرت باقر موجود بوده است كه در كتاب «كافى» بدينصورت آمده است:

بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتى است كه «فاطمه» دخت «محمد» پيامبر خدا در مورد بوستانهاى هفتگانه ى خويش مى نمايد.

اين بوستانها عبارتند از:

1- «عواف»

2- «ذلال»

3- «برقه»

4- «مبيت»

5- «حسنى»

6- «صافيه»

7- «ام ابراهيم» و سرپرستى و تدبير امور آنها را به امير مومنان و پس از آن بزرگوار به ترتيب به گرامى فرزندم حسن و آنگاه به حسين و پس از او به بزرگترين فرزند او مى سپارم تا در راه خداپسندانه اى از آنها بهره گيرى شود.

در اين مورد «مقداد» و «زبير» را نيز گواه مى گيرم اين وصيت را امير مومنان به خواست من مى نگارد. [تا ريخ مدينه، ج 2، ص 152. ]

اين بوستانها از كجا؟

چگونه اين بوستانهاى هفتگانه به سالار بانوان رسيد و آنها را از كجا آورد؟ در اين مورد «سهمودى» در «تاريخ مدينه» آورده است كه:

يكى از دانشمندان يهود «بنى نضير» پس از شناخت اسلام و پيامبر به راه و رسم او گراييد و آنگاه در پيكار «احد»، جان را در راه دوست نثار كرد. او پيش از شهادت خويش اين بوستانهاى هفتگانه را كه از آن او بود طبق وصيتى روشن به پيامبر گرامى واگذار كرد و پيامبر گرامى نيز در سال هفتم هجرت، آنها را به دخت فرزانه اش بخشيد و تنها هنگامى كه ميهمان به او مى رسيد يا نيازى در اين مورد پيش مى آمد، از محصول آنها به اندازه ى رفع نياز بهره مى گرفت و بقيه از آن دخت فرزانه اش بود.

سالار بانوان بر وقف بوستانهاى هفتگانه ى خويش از دارايى شخصى خود به هر كدام از همسران پيامبر نيز دوازده «اوقيه» وجه نقد طبق وصيت خويش واگذار كرد و هر كدام از زنان بنى هاشم و «امامه» دختر خواهرش را نيز همانگونه مورد مهر و بخشايش خويش قرار داد. [ دلائل الامامه. ]

شكوه فاطمه در روز رستاخيز

اگر برخى از مدعيان اسلام حريم حرمت سالار بانوان را در زندگى اش رعايت نكردند و با قساوت بسيار انواع رنجها و نارحتى ها را به او چشاندند و در برابر موضع حق طلبانه و عدالت خواهانه اش به تجاوز و سركوب و خشونت و زورمدارى بى رحمانه دست يازيدند، در حقيقت نه حرمت آن دخت بهشت را پاس داشتند و نه شكوه و عظمت پدر گرانمايه اش را.

نه حرمت آيات قرآن، نظير آيه ى «تطهير»، «مباهله»، «مودت» و سوره ى «هل اتى» را كه در ترسيم شخصيت والاى او و شوى گرانقدرش امير مومنان و فرزندان ارجمندش دو سالار جوانان بهشت فرود آمده بود رعايت كردند و نه وصيت پدر گرانقدرش در مورد او را كه فرمود: «حرمت و شكوه هر شخصتى با رعايت ميزان حرمت و عظمت فرزندانش ارزيابى مى گردد.» و نيز اين سخن پيامبر را كه فرمود:

«فاطمة بضعة منى، من آذاها فقد آذانى.» «فاطمه پاره ى وجود من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده است.» و نظير اين سخنان سرنوشت سازى را كه پيامبر گرامى در مورد شخصيت والاى دخت يگانه اش بيان فرمود تا امت، وجود ارزشمند او را بشناسد و حرمت او را پاس دارند.

آرى دريغ و درد كه آنان همه ى آيات و روايات را در مورد آن حضرت به فراموشى سپردند و در نتيجه هنگامى كه دخت عدالتخواه پيامبر در برابر دجالگريهاى دولت غاصب به آنان روى آورد و از آنان براى مبارزه ى با بيداد و تجاوز و دفاع از دين و دفتر و حقوق و آينده ى جامعه، يارى خواست، وى را تنها نهادند و در برابر خواسته ى عادلانه و انسانى و خداپسندانه ى او، نه واكنش مثبتى نشان دادند و نه با او همدل و هم سخن شدند.

با همه ى اينها خداى پرمهر مقام والاى دخت فرزانه ى پيامبر را پاس داشت و در مورد او چيزى فروگذار نكرد، چرا كه در كتاب ستوده شده اش قران شريف، ياد او را گرامى داشته و موقعيت والاى او را به گونه اى اوج بخشيده است كه هيچ بانويى از بانوان برگزيده ى جهان هستى را آنگونه اوج نبخشيده است. آرى خداى پرمهر فاطمه را به عنوان سالار بانوان عصرها و نسلها برگزيد.

افزون بر همه ى اين والايى ها و موقعيت ممتاز دخت محبوب پيامبر در اين جهان، بزودى خداى پرمهر، شكوه و عظمت وصف ناپذير او را در سراى ديگر و در روز رستاخيز بر جهانيان آشكار خواهد ساخت.

در آن روزى كه بيدادگران با روى سياه محشور خواهند گشت ، آن روزى كه ستمكاران دو دست خويشتن را به دندان خواهند گزيد ، آن روزى كه خداى عادل همه ى فرعون هاى خودكامه ى جامعه ها و امتها را در حالى كه آن سيه روزان در حضيض ذلت و حقارت اند، و اندوه و هراس و وحشت آن روز سهمگين آنان را از خود بيخود ساخته و هر يك زشتكارى ها و رسوايى ها و عملكرد ننگبار خويش را به ياد مى آورند گرد خواهند آورد. و پرونده ى آكنده از جنايات و هتك حرمتها و بيدادگرى هاى آنان در مورد دوستان خدا، و به راه انداختن سيلاب خون از شايستگان و به باد دادن خونها و به ذلت كشيدن خوبان و نيكان را بر همگان خواهد خواند.

در آن روزى كه شخصيت دروغين زورمندان خودكامه و دبدبه و تقدس و شكوه ساختگى آنان ذوب شده و بسان دود و بخار محو مى گردد، امكانات آنان نابود مى شود و قدرت نمايى و مانور از آنها سلب مى گردد.

آرى آن روز است كه شكوه و عظمت وصف ناپذير و مقام والا و موقعيت پرفراز دخت پاك و پاكيزه و درست انديش و شايسته كردار پيامبر، در بارگاه خدا آشكار خواهد شد. را ستى كه آن روز چه روز بزرگ، شگفت انگيز، دهشتناك و بهت آورى خواهد بود!!

در آن روز وصف ناپذير، پيام آوران خدا از دل زمين و از آرامگاه هايشان برانگيخته شده و بسوى ميعادگاه ابدى محشر رهسپار خواهند گشت.

تمامى انسانها با هر دين و آيين و رنگ و چهره و ره آورد و عملكردى برانگيخته خواهند شد.

همه ى امتها و جامعه ها و تمدنها هر كدام با قانون و راه و رسم خويش خواهند آمد. و كوتاه سخن اينكه؛ به بيان قرآن، جهانيان يكسره از آغاز آفرينش انسان تا فرجام تاريخ در آنجا حضور بهم خواهند رسانيد.

«و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا.» [ سوره 18، آيه 47. ] «و ما همه را براى حساب گرد خواهيم آورد و يك تن را نيز رها نخواهيم ساخت.» آن روز حتى جنينى كه سقط شده است به خواست خدا در چهره ى انسان كامل برانگيخته مى شود.

در آن روز سهمگين، بيشتر مردم عريانند و همگان پابرهنه. همگى بر صحراى محشر گرد مى آيند و هفتاد هزار صف فشرده و طولانى كه از دورترين نقطه ى مشرق تا دورترين نقطه ى مغرب امتداد خواهند يافت، تشكيل مى گردد.

آرى در آن روز وصف ناپذير است كه شخصيت شكوهبار حضرت زهراء عليهاالسلام در برابر ديدگان نگران و وحشت زده ى اهل محشر آنگونه كه زيبنده است، جلوه خواهد نمود.

/ 79