اصل وراثت در شخصيت فاطمه - فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فاطمه الزهراء(س) از ولادت تا شهادت - نسخه متنی

سید محمدکاظم قزوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصل وراثت در شخصيت فاطمه

در پرتو اين اصل اساسى و اين قانون قطعى آفرينش، بجاست كه پرتويى از زندگى پرافتخار، پدر و مادر سرفراز فاطمه عليهاالسلام مورد برسى قرار گيرد تا بدينوسيله برخى از ابعاد عظمت و شكوه شخصيت بانوى بانوان، از نظر اصل وراثت دريافت گردد. اما بخاطر پرهيز از گستردگى بحث و خارج نشدن كتاب از روند موضوع، چكيده ى مطلب بدينصورت ترسيم مى گردد.

سالار پيامبران

پدر گرانمايه ى فاطمه عليهاالسلام پيام آوران خدا و فرستادگان او، حضرت محمد،فرزند ارجمند «عبدالله» است.

همو كه پاك ترين و پرشرافت ترين آفريده ى آفريدگار و برترين پديده ها در كران تا كران جهان هستى است.

همان انسان برترى كه آفريدگار هستى تمامى موجودات را بخاطر او آفريد و در سراسر جهان آفرينش هيچ شرافت و برترى و شكوه و كرامتى نيست، جز اينكه اين پيامبر بزرگ داراست.

اين عصاره و چكيده اى است از آنچه مى توان در مورد آن پيامبر پرشكوه آورد و بايد دانست كه در اين جملات نه تنها ذره اى مبالغه و گزافه گويى نيست بلكه درست به اين مى ماند كه بگوييم؛ «خورشد جهان افروز، درخشنده است.» و يا بگوييم؛ «عسل، شيرين و دلنشين مى باشد.» آرى اين پرتويى از شخصيت والاى پيامبرى است كه بانوى سرفراز گيتى از خانه ى او و از وجود گرانمايه ى او قامت برافراشته است.

مام گرانمايه ى او

مام گرانمايه ى فاطمه عليهاالسلام بانوى ارجمندى است به نام خديجه.

بانويى سپيد چهره و نورانى و بلند قامت و زيبا، كه در ميان جامعه و مردمش پرشرافت و سخت محترم بود و در كارهايش انديشور و بسيار خردمند. از هوشمندى و درايت بهره اى بسيار داشت و در امور و شئون، از بينشى ژرف و فراوان برخوردار بود.

در پرتو استقلال فكر و عمل و اعتماد به نفس خويش مى زيست و به بركت مغز متفكر و هوشمند خود چرخهاى امور اقتصادى و تجارى گسترده ى خويشتن را به حركت مى آورد و به اصول و مبانى و مقررات صادرات و واردات و مديريت اقتصادى آگاه بود.

اينها همه از صفات شايسته و ويژگى هاى آن بانوى بزرگ به عنوان يك انسان شريف و يك زن با شخصيت بود.

اما صفات برجسته ى او به عنوان يك همسر و براى زندگى مشترك.

بانويى بود كه هزاران هزار، از ثروت و دارايى خويش را به شوى گرانقدرش بخشيد تا به هر صورتى كه مى خواهد و مى پسندد در آن تصرف نمايد و بى هيچ ترديدى دارايى هنگفت و سرمايه ى عظيم تجارى و اقتصادى اين بانوى هوشمند و فداكار در پيشرفت و استوارى اسلام نقش اساسى داشت.

چرا كه اسلام در آن مرحله از حياتش در حال شكل گرفتن و قدرت يافتن بود و نياز شديدى به ثروت و امكانات اقتصادى و زندگى داشت و خداوند بر اثر درست انديشى و اخلاص آن بانو، اين افتخار را به او داد كه دارايى و امكانات تجارى و مالى اش را براى اسلام مهيا ساخت و با تامين نياز اقتصادى اسلام، در آن مرحله ى حساس، هدف پيامبر نيز كه پيشرفت اسلام بود بطور عملى تحقق يافت و پايه هاى آن، استوار گرديد.

به همين جهت است كه پيامبر فرمود: هيچ ثروتى همانند ثروت «خديجه» براى اهداف بلند من سودبخش و مفيد نيافتاد.

ما نفعنى مال قط مثل مانفعنى مال خديجة.

پيامبر گرامى با بهره گيرى از ثروت «خديجه»، وام وامداران را مى پرداخت و بردگان را آزاد مى نمود و به درماندگان كمك مى كرد و بار را از دوش آنان برمى داشت و در رخدادهاى ناگوار زندگى از آن به هر اندازه لازم بود مصرف مى كرد و زير بال محرومان را مى گرفت، و هنگامى كه در مكه بود به ياران بينواى خويش كمك مى كرد و پول و امكانات لازم براى هجرت مهاجران را مى پرداخت.

پيامبر در زمان حيات اين بانوى فداكار آنچه صلاح مى دانست از دارايى او هزينه مى كرد و پس از رحلت او نيز باقيمانده ى ثروتش را، او و فرزندانش به ارث بردند. [ امالى طوس، ج 2، ص 82. ] و درست به همين جهت است كه سخن جاودانه پيامبر مفهوم روشن خويش را پيدا مى كند كه فرمود:

اسلام پس از جاذبه و معنويت خود، تنها با شجاعت و شهامت و شمشير عدالت على و دارايى خديجه بر پاى ايستاد و استوارى يافت.

ما قام و لااستقام الدين الا بسيف على و مال خديجة.

نام بلند آوازه ى او

زندگى و همگامى و همراهى اين بانوى بزرگ و فداكار با پيامبر در طول همه ى زندگى مشترك درخور هر گونه تحسين و تكريم است.

به همين دليل است كه پيشواى بزرگ توحيد، هرگاه پس از رحلت او نيز از وى و نام بلند آوازه اش ياد مى كرد، يا نامش به ميان مى آمد با همه ى وجود براى او طلب آمرزش مى كرد و قلب مصفايش به ياد او مى شكست و چه بسا كه قطرات اشك ديدگانش در اندوه فقدان آن يار مهربان و همسنگر و پشتيبان فداكار و هوشمند، بر گونه هايش مى غلطيد و فرومى ريخت.

روزى آن گرانمايه ى عصرها و نسلها از خديجه، همانند هميشه با عظمت و احترام بسيار ياد كرد كه عايشه گفت:

اى پيامبر خدا! او بانويى سالخورده و از كار افتاده بود... و خداوند بهتر از او را به شما داده است! پيامبر فرمود:

«هرگز اينگونه كه تو مى پندارى نيست.خدا بهتر از او را به من نداده است، چرا كه او هنگامى به من ايمان آورد كه مردم به من كفر ورزيدند و زمانى مرا تصديق كردكه مردم دروغگويم شمردند و آنگاه او مرا در ثروت و دارايى هنگفت خويش شريك ساخت كه مردم مرا از ثروت خويش محروم ساختند. و خدا فرزندانى از آن بانوى پاك و فداكار به من ارزانى داشت و از ديگر زنان، فرزندى به من ارزانى نداشت و يا طبق خواست حكيمانه اش باقى ننهاد.»

پيامبر و پيمان زندگى مشترك

درست 25 بهار از عمر گرانبها و پربركت پيامبر مى گذشت كه با بانوى چهل ساله اى به نام «خديجه» كه برترين بانوى روزگار خويش بود، پيمان زندگى مشترك را امضاء كرد و فصل جديدى در زندگى اش آغاز شد.

برخى سن و سال خديجه، آن بانوى هوشمند و پاك را 26 و 28 سال نيز نوشته اند اما مشهرترين ديدگاه، همان است كه او به هنگام ازدواج با پيامبر 40 بهار از عمرش مى گذشت.

برخى بر آنند كه «خديجه» پيش از پيمان زندگى مشترگ با پيامبر دوبار ازدواج كرده و همسرانش يكى پس از ديگرى از دنيا رفته بودند و برخى نيز بر اين انديشه اند كه او تا هنگامه ى ازدواج با پيامبر دختر و ازدواج نكرده بود.

ازدواج پيامبر با «خديجه» شباهتى به ازدواج هاى شناخته شده نداشت، بلكه در نوع خود بى نظير و داراى ويژگى هايى بود، چرا كه اين پيوند مبارك و مقدس نه ثمره ى زودگذر و دوستى بى پايه و اساس بود، و نه برخاسته از انگيزه هاى مادى يا ديگر امور و اغراض و اهداف رايج كه در ازدواج چهره هاى مشهور و سرشناس دنيا وجود دارد. و نيز هدف هاى سياسى نيز در امضاء و تشكيل اين زندگى مشترك و ساختار آن، نقشى نداشت.

افزون بر اينها، زندگى و شرايط اقتصادى پيامبر و «خديجه» نيز با يكديگر تناسبى نداشت و ميان آنها فاصله ى بسيارى بود، چرا كه پيامبر خود داراى ارزشهاى مادى و امكانات اقتصادى نبود و همانگونه كه دوران كودكى را تحت سرپرستى و كفالت عموى گرانقدر خويش زندگى كرده بود، باز هم با او مى زيست اما «خديجه» ثروت مندترين و بى نيازترين زن در مكه و جهان عرب بود. به همين جهت فاصله ى زيادى ميان سطح زندگى پيامبر و ثروتمندترين بانوى عرب مى نگريم، اما آن بانوى خردمند شنيده بود و خوب مى دانست كه آينده ى درخشان و بسيار اميدبخشى در انتظار پيامبر است.

شايد اين واقعيت را از غلام هوشمند خويش «ميسره» دريافته بود كه در سفر اقتصادى پيامبر با كاروان تجارتى «خديجه» بسوى دمشق، همسفر پيامبر بود و نشانه هاى بسيارى از شكوه و عظمت و درايت و امانت و اقتدار را در او ديده و همه را ضمن تقديم گزارش كار به بانوى خردمند حجاز، گزارش نموده بود، يا اينكه پيشگويى آن راهب و عابد دير «بصرى» در منطقه شام، در مورد آينده ى شكوهبار«محمد» به گونه اى به گوش «خديجه» رسيده بود و او نيز در پرتو ژرف نگرى و الهام قلبى خويش به آن آينده ى درخشان دل بسته بود.

بر اين اساس بود كه بانوى پرشرافت حجاز، برنامه ى پيوند با پيامبر را تهيه نمود و خود با قداست و هوشمندى ويژه اش سخن را در مورد آن مطلب با پيامبر آغاز كرد و از آن حضرت تقاضا نمود كه گام به پيش نهد و از راه پدرش «خويلد» يا عمويش از او خواستگارى نمايد، اما پيامبر با وجود پيشگامى بهترين و ثروتمندترين بانوى جهان عرب براى پيوند با او، بهتر مى ديد كه با بانوى كه از نظر اقتصادى و مادى با او هماهنگ باشد زندگى مشترك را آغاز كند و به همين دليل هم از «خديجه» پوزش خواست و به او پاسخ مثبت نداد.

اما از آنجايى كه «خديجه» بانويى خردمند و دورانديش و آگاه و بافضيلت بود، در برابر دليل پاسخ منفى پيامبر به ازدواج با او گفت: «آيا كسى كه تصميم گرفته است خويشتن را به پيامبر ببخشيد و جان ناقابل را فداى او كند، براى او مشكل است كه ثروت و دارايى خويش را نيز بر او ببخشد و هر آنچه دارد همه را نثار قدم دوست كند؟» و با اين ديدگاه بد كه از پيامبر تقاضا نمود تا عموهاى خويش را به خانه ى پدرش «خويلد» گسيل دارد و بطور رسمى از او خواستگارى كند.

عموهاى پيامبر پس از شنيدن اين خبر شادى بخش كه در نوع خود بى نظير بود، شگفت زده شدند و عمه هاى آن حضرت نيز با شنيدن خبر اين پيشنهاد از سوى بانوى حجاز، در بهت و حيرت فرورفتند، چرا كه براستى هم، رخداد شگرفى بود!!

بانويى كه هزاران هزار دينار ثروت و امكانات در اختيارش بود و ده ها و صدها كارگزار و كارمند از بركت سود سرشار كاروانهاى تجارى او كه در فصل هاى گوناگون سال، ميان «يمن» و «مكه» از يكسو، و «مكه» و «دمشق» از سوى ديگر در حركت بود زندگى مى كردند، بانويى كه دارايى و امكانات گسترده اش لحظه به لحظه در حال پيشرفت و توسعه بود، بانويى كه بزرگان و سرشناسان و قدرتمندان روزگار از او خواستگارى نموده و به همه پاسخ منفى داده بود، اينك چگونه دل در گرو مهر مقدس و عشق پاك و پرمعنويت جوانى نهاده است كه از ارزشهاى مادى و زرق و برق روزگار چيزى ندارد و در كنار عموى گرانقدر خويش ابوطالب زندگى مى كند؟ را ستى بانوى حجاز چگونه از او تقاضاى ازدواج نموده و از آن خواسته است كه اين افتخار را به او بدهد و بپذيرد؟ چگونه؟ آيا اين گزارش درست است و براستى حقيقت دارد؟ عمه ى پيامبر «صفيه»، دخت بزرگوار«عبدالمطلب» برخاست و بسوى اقامتگاه «خديجه» رفت تا در اين مورد تحقيق و بررسى نمايد و آنگاه كه با بانوى حجاز ديدار كرد و با او روبرو شد و آمادگى او را با همه ى وجودش دريافت و ديد، آرى بهترين و هوشمندترين و ثروتمندترين بانوى عرب آماده امضاء پيمان زندگى مشترك با والاترين جوان عرب مى باشد.

خردمندترين بانوى عرب در آستانه ى نيك بختى

«صفيه» پس از ديدار با بانوى حجاز و اطمينان از درستى خبر بسوى برادرانش بازگشت و حقيقت را با آنان در ميان نهاد.

عموهاى پيامبر پس از دريافت صحت گزارش شادمان شدند، اما شادمانى آنان با نوعى بهت و حيرت همراه بود. چرا كه «خديجه» بانوى بزرگى بود كه قدرتمندان و اشراف و اميران عرب به خواستگاريش شتافته بودند و او آنان را همشان و همتاى خويش نديده و دست رد بر سينه ى همه ى آنان زده بود اينك چه انگيزه اى او را بر آن داشته است كه دل در گرو عشق مقدس جوانمردى نهد كه از زرق و برق و ارزش و امكانات مادى و مالى، نه زر و سيمى دارد و نه از زمين پهناور خدا يك وجب خاك را، مالك است؟!

عموهاى پيامبر برخاستند و به اقامتگاه بانوى حجاز شتافتند و او را از پدرش «خويلد» يا عمويش، براى پيامبر خواستگارى كردند.

پدرش در برخورد نخست، پاسخ مثبت نداد اما به اشاره ى دخترش با آن پيوند موافقت كرد.

موضوع مهريه پيش آمد و اينك بايد مهريه اى درخور مقام و موقعيت بانوى بزرگ حجاز از سوى پيامبر تقديم گردد اما از كجا و چكونه؟ و چه كسى مى تواند اين مبلغ سنگين و درخور شخصيت و موقعيت «خديجه» را تقديم دارد؟ درست در اين لحظات بود كه دگرباره بانوى حجاز به كار جالب و شگرفى دست زد و با هديه نمودن چهار هزار دينار به پيامبر، از آن گرانمايه ى جهان هستى تقاضا كرد كه آن را به عنوان مهريه به پدرش «خويلد» بپردازد، گرچه در يك روايت آمده است كه جناب «ابوطالب» مهريه را با سرفرازى و شادمانى از اموال خويش تقديم داشت و پيمان زندگى مشترك به امضاء رسيد.

آرى، با اينكه بانوى خردمند حجاز به ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى بهاء مى دهد و در راه بدست آوردن شرافت و كرامت، ارزشهاى مادى را فدا مى كند با اين وصف پدرش «خويلد» از اين انديشه ى بلند بى بهره است و اين اختلاف ديدگاه را تنها ميان اين پدر و دختر نمى نگريم بلكه اين ناهماهنگى در انديشه و اين دو طرز تفكر ميان پدران و فرزندان و ميان دو برادر و دو همسر و پدر و فرزند نيز، هم در روزگاران گذشته و هم در جهان معاصر بسيار فراوان است.

به هر حال جريان به خوبى پيش رفت اما رخدادى بى سابقه و بى نظير و بهت آور بود. در ميان عرب كسى بخاطر نداشت كه زنى خود مهريه اش را به همتاى زندگى اش هديه كند. به همين جهت جاى شگفت ندارد كه حس حسادت ورزى ابوجهل فوران كند و آتش حسد در دل او زبانه كشد و فرياد زند كه:

هان اى مردم! ما ديده بوديم كه مردان مهريه زنان را مى پردازند اما نديده بوديم كه زنان مهريه ى خويش را به مردان زندگى آينده خويش هديه كنند. و ابوطالب، فرزانه ى عرب پرخاشگرانه به او پاسخ داد كه:

«مردك كم خرد و پست چه مى گويى؟ به جوانمردى همانند «محمد»، هم دختر مى دهند و هم مهريه اش را خود هديه مى كنند، اما مردك كم خردى چون تو، اگر هديه هم تقديم دارى، پذيرفته نمى شود و پاسخ مثبت نخواهى شنيد.» و بنا به روايتى او را اينگونه سرزنش كرد:

«اگر خواستگار همانند برادرزاده ى سرفراز من باشد، او را به بالاترين و گرانبهاترين قيمت ها مى برند و پرشكوه ترين مهريه ها را به او هديه مى دهند. اما اگر بسان تو باشد، با مهريه سنگين هم نمى تواند با زنى شايسته ازدواج كند.» اين پيوند مبارك به بهترين صورت تحقق پذيرفت و پيامبر به تقاضاى «خديجه» به اقامتگاه او گام نهاد.

از آن لحظات بيادماندنى بود كه ديگر «خديجه» همواره احساس مى نمود كه نيكبختى در كامل ترين شكل ممكن به او روى آورده و خورشيد خوشبختى اش طلوع نموده است، چرا كه او به بزرگترين آرزوى خويش يعنى ازدواج با پيامبر رسيده بود.

بانوى بزرگ حجاز در اين زندگى مشترك پسرانى بدنيا آورد كه همگى آنان در كودكى از دنيا رفتند و دخترانى به نامهاى «زينب» و «ام كلثوم»و «رقيه» و «فاطمه» به او و پيامبر ارزانى شد كه كوچكترين، اما برترين و پرشكوه ترين آنان فاطمه عليهاالسلام بود.

مورخان در مورد دو دختر او، «زينب» و «ام كلثوم» ديدگاه متفاوتى دارند برخى بر اين انديشه اند كه آن دو، از ثمرات شيرين اين پيوند مقدس نيستند. اما درست اين است كه اين دو تن نيز، فرزندان پيامبرند. [ برداشت از بحارالانوار، ج 1، ص 16 ] و ما در بحث هاى آينده خويش در اين مورد سخن خواهيم گفت.

نگرشى سريع بر امور غير حسى

بحث پيرامون شخصيت بانوى خردمند جهان عرب و برخى ويژگيها و امتيازات و ارزشهاى انسانى او دور مى زد. ارزشهاى والايى كه هر كدام از آنها مى تواند براى هر انسان تعالى خواه و كمال جو، نمونه اى جالب و زيبا باشد و درسهاى انسانسازى بياموزد.

اين بانوى ارجمند و دارنده ى اين ارزشهاى اخلاقى است كه به اراده ى خدا، سالار بانوان گيتى فاطمه عليهاالسلام را بدنيا مى آورد و از شير سرشار از مواهب و فضايل خويش به او مى نوشاند و او را تغذيه مى نمايد.

فاطمه عليهاالسلام فرزند پدر گرانقدرى چون پيامبر و مادر بزرگوارى همانند اين بانوى بزرگ است كه در صفحات گذشته به برخى از ويژگى ها و ارزشهاى برجسته ى اخلاقى و انسانى آن پدر و مادر نمونه، اشاره رفت.

با اين نگرش سريع و با ترسيم اين تصوير كوچك، از شخصيت آن دو بزرگوار، هم به ميزانى اندك با شخصيت باعظمت فاطمه عليهاالسلام كه از اين رويشگاه پاك پاكيزه و از اين درخت تناور و مقدس سر برآورده است، آشنا مى گرديم و هم مى توانيم به گوشه اى از زندگى سراسر افتخار او در پرتو اصل وراثت نظرى بيافكنيم.

در اين مورد حقايق ثابت و ترديدناپذيرى هست كه انبوه روايات رسيده از پيامبر و خاندان وحى و رسالت آنها را ترسيم مى كند.

حقايق ارزشمندى كه كشفيات و دانش نوين با همه ى وسعت و گستردگى اش و با وجود دسترسى به اتم و درون آن و به ستارگان و كهكشانها و فراتر و فروتر از آنها، هنوز از دسترسى به اين حقايق انكارناپذير ناتوان است.

اينها واقعت هايى هستند كه نه با عدسى هاى دقيق و پيشرفته ى ميكروسكوپها و ابزارهاى پيچيده و منظم صنعتى مى توان به آنها دست يافت و نه با دوربين ها و ماهواره هاى عكس بردارى و اطلاعاتى و اشعه ى نيرومند بنفش و ماوراى بنفش، چرا كه اصولا مقياس هاى طبيعى و تجربى از درك و دريافت آنها ناتوانند.

اين حقايق فراتر از درك و شناخت و دريافت با مقياس هاى تجربى مى باشند و به همين دليل هم حواس چندگانه؛ بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى، و حس لامسه نمى توانند آنها را دريابند، اين حقايق از اسرار خدا در جهان آفرينشند و در صورت تمايل مى توان آنها را «امور فوق حسى و ماورايى»، نام نهاد.

/ 79